مژده ای دل که دگر فصل بهار باز آمد ، بلبل و قمری و مرغان هوا شاد و طربخوان ، بیقرار گل و سبزه به چمن باز آمد ، شد تمام ، سردی فصل و وزش باد خزان ، روح و ریحان و شمیم سحری ، کرم و بخشش ولطف ازلی باز آمد ، این همه هجر کشید و رخ به تن کرد سیه این گل ما ، عاقبت رخت بکند از تن خود و بپا کرد زیبا ، پوششی از گل سرخ و سپید خوش سیما، برکشید بر سر هر کوه و دمن ، کم کمک با قدم آب و گل و باغ و بهار ، طوطیان رقص کنان بر سر هر شاخه ی گل ، به تماشای غزل نغمه ی این جشن بهار باز آمد ، قاصدکها ببردند خبر خوب بهار دوردستها ، پس شنیدند مرغان و پرستوی مهاجر هر جا ، به تماشای گل و مرغ چمن بازآمد ، راه ما باز شده باز به زیارت سبزه و گل ، مردمان دست فشان به عروسی بهار ، زوزه ی گرگ و هیاهوی زمستانی سرد ، رفت جایش نوازشگری باد بهار بازآمد ، این بهار هست در هنگامه ی آغاز سده ، رویش فکر جدید و سرآمدی روح و روان ، شد تمام خبر مرگ گل و رنگ سیاهی بسیار ، شادی و آرامش و بزم امید ، شور و شیدایی ما ، مژده ی دیدار عزیز و رخ یار باز آمد ، بنشین تو کنون اینجا در گوشه ای و باز کن پنجره را ، جمله ریحان و گل و جان و صفا به چمن باز آمد ..