به تاراج زده اند و ببرده اند فرنگ ، نزنید بر رخ ما باتومها ، جمله این رنگ سیاهی ، که در هر کوی و برزن است ، خیل مدرک بدستان و ، جوانان بیکار ، ناامید از سبب کار و ، امید فرداست ، نزنید بر رخ ما باتومها ، گاه گاهی میرسد خنده ی فرزندان شما و ، تمسخر از آنها ، از ز نسل و ، شما جمله سواران بر ما ، با دو صد ، عشوه و ناز ، بیقرار لب و می ، گوشه ای در این ملک جفا ، نزنید بر رخ ما باتومها ، ... تو بزن بر فرق آن ، ظالم اهریمن صفت ، دشمن حق و خدا ، تو بزن بر سر دزد قاتل و ، این خفاشها ، تو بزن بر کمر کفتار و حرامی ها ، نزنید بر رخ ما باتومها ، گر بیفتد در این عرش خدا ، لرزش و بانگی و عزا ، گر بریزد پر جمله ، ملایک آنجا ، یا به بالا برود ، آه و ناله به خدا ، ولله باشد پایمال حق ناس ، آینده و تباهی جوان ، نزنید بر رخ ما باتومها ، بزنید بر ریشه ی آنکه بگرفت ، حق خدا و مخلوق ، بزنید بر پیکره ، ظلم ، ستم ویرانی ، نزنید بر رخ ما باتومها ، ما چه داریم بترسیم ، ز فردای سیاه ، ما چه داریم به جز ، جسم نالان و کمی فریادها ، ما چه داریم ، که شما میترسید ، این شمایید که دارید ، مال و مکنت به گزاف ، که هراسان و نگهبان هستید ، مشکلی نیست و نبوده ، حق خود و شایستگی لطف مقام ، وحشت و ترس نباشد ، ز کرسی و از این پست و مقام !؟ نزنید بر رخ ما باتومها ، آن زبرنشینی که در قول و خطبه ها بوده است ، بدتر از چرک بینی بزغاله و ، لنگه ی کفش ، امانات و ، امتحان خدا !!!! ؟؟؟ پرده ها به یکباره فرو ریخت و ، نمایان شده این ذات پلید شما ، نزنید بر رخ ما باتومها ...