.... هی ننه یادوش بخیر اون قدیم قدیما چه روزگار خوبی داشتیم ، ساعت کو نبود صوح زود با صدای چارتا خروس و دم تیغه اوفتو کو سفیدی زده بود با این زانویای شکسه بلند می شدیم بعدوشام دو رکت نوماز و دعا به جون حجی و بچا اول کارامون بود ، از خروس خون تا شاغال خون ، همش میدویدیم از شیردوشی و قوت و غذا و پنجا آب دادن به زبون بسا تا جارو و پارو و شست و شوی اوشا تا دم کوچا ، بعد میومدیم تو خونه خاک و خولا کرسیا را عوض میکردیم و ی مش آتیش و خاکه ذغال تازه جاش میزاشتیم و روشا خاکیشترا را می کشیدیم بعدوشا ی چراغ سه پیلتی را ننه با قوطی گوگرد می گیروندیم و کتری اوو را روش میزاشتیم . هی ننه جونوم دردوت به جونوم حالا خوب شده اون قدیما میرفتیم با بجون تو مودبق و با ی مش چلفتی و آت و آشغالا سه پایه رو روش میزاشتیم و کتری را داغ میکردیم خدا بیامرزه باباجوندا که این چراغا از میدون شاه شر خریدس برام آخه من کو دیگه چش و چار ندارم کو تو تاریکی برم تو مدبق و تو سیای شبا از ما بهترون ننه کو همون اسیچی یاند بترسیم ازشون ننه ، زللم میترکه ی بار ی گربه دم سیاه دیدم داشتم اشدم را میخوندم چند بار اناانزلنا و ان یکاد را خوندم تا رف ، ننه جون چوق چوله کو ننم میگف تو شب بهش بوگید تا تو خوابدون نیاد ننه همون مار هم اونجاس کو ی بار ننم میگفت بابات براش توی ی کاسه ی ذره شیر میزاش اون بوخوره آخه اومد داره تو خونه باشه موشا را میخوردا ، اما ننه راسش بخای ترس داره حالا راحت شدم توی خونه پا چراغ سه پیلتهیم ، ای نور به قبرت بباره مشا رضا رفتی و منا تنا هشتی توی این خونه... بعد گریه و هق هق مادر بزرگ بلند شد ، به سختی دستاشا یکی ب گوشه دیوار خونه گرفت و با ناله ی ضعیفی کمر خم شده اش را کمی راس کرد و با گوشه ی چارقد سفیدوش که از مشد براش باباجون خریده بود و داده بود مشا بگم جان روشا آهو و گل دوخته بود گوشا چششاشا پاک کرد و ی چای کم رنگ برا من توی استکان قد بسه ریخت و کمی پولکی رسی تازه کو از دکون بامشا خدا بیامرز تو دی خریده بود گذاش و تارف کرد و رفت سراغ رادیو قدیمیش تا فکراش با صدای اون دستگاه گم بشه ... امروز دم پیسین یادوم بهش اوفتاد و براش ی فاتحه خوندم و کمی یاد و خاطرات اون قدیمیای دوس داشتنی و ساده و بی شیله پیله را تو ذهنم مرور کردم ، خدا اونا را بیامرزدشون ، بجون را میگم و جاشون تو بهش پیش پیغمبرا و اماما باشه ایشالا ...