مدت زیادی است که کتابهای رسمی در دانشگاهها و مدارس ما یورش سپاهیان خلفا به ایران را طوری جلوه میدهند که گویی کل کشور ایران بدون جنگ فتح شده است و همه مردم ایران با رویی گشاده از سپاهیان خلفا استقبال کردند !! این ادعاهای دروغین و تحریف منابع سد بزرگی در برابر شناخت تاریخی ما است و لطمههای جدی به تاریخ پژوهی زده است . آنچه بارها در منابع میبینیم این است که مورخان مسلمان که دشمنی با خلفا نداشتند و حتی شاید برخی از آنها کار خلفا را درست میدانستند از جنایات و کشتار فراوان نوشتهاند به طوری که نمیتوان وجود چنین جنایاتی را رد کرد . همانطور که نمیتوان جنایات گروههای افراطی و تروریستی مانند داعش را رد کرد ، جنایات سپاهیان خلفا در ایران هم نمیتوان رد کرد . حتی این روزها برخی میخواهند جنگ روسیه و اوکراین را طور دیگری جلوه دهند اما نمی توان واقعیت را به سادگی نادیده گرفت باید توجه داشت که این رفتار وحشتناک یورشگران نه به دین و معنویت ربط داشته است و نه با قومیت پیوندی داشته است! بلکه تعابیر و تفاسیر نادرست از دین و معنویت باعث میشده است که این افراد برای جنایات خود استدلالهای نادرست مطرح کنند ! بارها دیدهایم که تفاسیر نادرست باعث شده است هر شخص با هر دین و با هر نژاد و قومیتی دست به جنایت بزند ! درباره یورش اعراب تاکنون کتابها و مقالاتی نوشته شده است ولی در بسیاری از مقالات و کتابها عین متن منابع آورده نشده است البته استناد علمی صورت گرفته است اما بسیاری از نویسندهها میخواستند انسجام نوشته خود را حفظ کنند و ترجیح دادند با زبان خود گفتههای منابع را نقل کنند که گاهی اوقات باعث ورود ذهنیت نویسنده شده است . ما در این مقاله سعی کردیم عین متن منابع را بیاوریم. آیا رفتار سپاهیان خُلفا تفاوتی با دیگر کشورگشایان داشت؟ قطعا هر دوره تاریخی و رفتار اشخاص، سپاهیان و… شرایط ویژه خود را دارد ولی به صورت کلی رفتار سپاهیان خلفا همان کاری بود که بسیاری از فاتحان و کشورگشایان در طول تاریخ انجام میدادند. بسیاری از کشورگشایان یا از مردم میخواستند که به فرمان پادشاهان درآیند و یا از مردمان شهرها زورگیری میکردند یا به غارت و کشتار میپرداختند. سپاهیان خلفا هم همین رفتار را داشتند و حتی گاهی اوقات دامنه جنایات سپاهیان این خلفا در ایران وسیعتر از دیگر کشورگشایان در ایران بوده است. برخی میخواهند به رفتار سپاهیان خلفا جنبه قدسی دهند و اینچنین القا کنند که رفتار این سپاهیان با دیگر کشورگشایان تفاوت داشته است. همچنین میخواهند این پیروزی اعراب -که زندگی ساده و قبیله ای داشتند- بر شاهنشاهی بزرگ ایران را نشانهای از الهی بودن این پیروزی جلوه دهند. برای مثال میگویند چطور ممکن است اعراب که امکانات و تجهیزات نداشتند بدون یاری خداوند بر ایرانیان پیروز شوند؟!!! این در حالی است که در طول تاریخ دوران باستان بارها و بارها اقوام نه چندان مطرح در سطح جهانی بر حکومتهای بزرگ پیروزی یافتند. از جمله میتوان به پیروزی اسکندر مقدونی بر هخامنشیان اشاره کرد. بعد از آن پیروزی پارتها بر سلوکیان و سپس عقب راندن رومیان باز هم یادآور این موضوع است. نمونههای دیگر در تمدنهای دیگر وجود دارند که گفتن آنها باعث طولانی شدن نوشتار میشود. بنابراین پیروزی اعراب بر یک شاهنشاهی بزرگ مانند شاهنشاهی ساسانی موضوع ویژهای نبوده است که تا به حال در تاریخ رخ نداده باشد. این در حالی است که ایران در اواخر دوران ساسانیان از درون مشکلات زیادی داشت و عوامل داخلی در فروپاشی ساسانیان بسیار اثر گذار بوده است. آیا خلفا با ایرانیان صلح کردند؟ صلح به چه معنا بوده است؟! بسیاری از افرادی که میگویند شهرهای ایران بدون جنگ فتح شدند، به صلح در شهرها اشاره میکنند و میگویند سپاهیان خلفا با مردم شهر صلح میکردند. اما به راستی صلح به چه معنا بوده است؟! در واقع منظور از صلح توافق بر سر باج و جزیه دادن از سوی مردم بی دفاع شهرها به یورشگران بوده است. وقتی سپاهیان ایران موفق به عقب راندن مهاجمان نشده بودند طبیعتا بسیاری از شهرها بی دفاع شدند یا صرفا سپاهیان اندک داشتند و نمیتوانستند در برابر لشکر تا دندان مسلح خلیفه دفاع کنند. آن هم جنگجویانی که غنایم فراوانی از جنگها به دست آورده بودند. آنطور هم نبوده است که صرفا بحث جزیه مطرح باشد بلکه برخی اوقات سپاهیان خلفا مبلغهای هنگفتی را میگرفتند تا از حمله دست بردارند به طوری که در آذربایجان پس از جنگی سخت بر سر یک باج هنگفت توافق شد: مرزبان جنگجویانى را از مردم باجروان و میمذ و نریر و سراة و شیز و میانج و جاهاى دیگر نزد خود گرد آورده بود و چند روز با مسلمانان نبرد شدیدی در پیوست. سپس مرزبان با حذیفه از سوى همه مردم اذربیجان صلح کرد بر این قرار که هشتصد هزار درهم به وزن هشت ادا کند و کسى کشته نشود و به بردگى برده نشود و آتشکدهاى ویران نگردد (فتوح البلدان: ص ۴۵۷). از این روایت میتوان برداشت کرد که مردم شهرها کشته میشدند، به بردگی گرفته میشدند و آتشکدهها ویران میشدند که در اینجا سپاهیان خلیفه برای آنکه این کار را نکنند باج گرفتند. یعنی اگر شهرها مقاومت میکردند و باج را نمیپذیرفتند یورشگران رفتار بسیار خشنی داشتند. موضوعی که در ادامه بیشتر به آن میپردازیم. موضوع اسلام آوردن هم موضوعی نبود که برای مردم و حاکمان شهرها آسان باشد چرا که به معنای زیر فرمان قرار گرفتن آنها بود و خلیفه حق داشت هر دستوری میخواهد به آنها بدهد. برخی میخواهند با موضوع جزیه و باج، جنایات سپاهیان خلفا در ایران را بشویند ولی وقتی بررسی میکنیم میبینیم که جزیه اساسا مبالغ سنگینی بوده است که از غیر مسلمانان گرفته میشد. بسیاری از شهرها که در ابتدا صلح میکردند بعد از مدتی تحت فشار همین جزیه و باجها شورش میکردند. برای مثال بسیاری از شهرهای آذربایجان پس از چند سال شورشی شدند (ن.ک: همان: صص ۴۵۹-۴۶۱) و بسیاری از آنها به بردگی گرفته شدند: عبد الله بن شبل احمسى بر مقدمه سپاه قرار داشت. و بر اهل موقان و ببر و طیلسان یورش برد و غنیمت و بردگان گرفت (همان: ص ۴۵۹). برده گیری زنان و کودکان یکی از رفتار ناپسند فاتحان در زمانهای قدیم به اسارت گرفتن زنان و تجاوز به آنها بوده است. در میان کشورگشایان باید گفت که سپاهیان خلفا هم چنین اجازهای داشتند و پس از فتوحات، زنان زیادی را به اسارت میگرفتند و در شهرهای عربی به فروش میگذاشتند. موضوع غم انگیز و تاسف آور آنکه در میان بردههایی که یورشگران در جنگها میگرفتند کودکان هم بودند. در واقع رفتار داعش و گروههای افراطی در سالهای اخیر تکرار همان رفتار سپاهیان خلفای نخستین بود. اکثر مواقع در منابع که سخن از اسیر و برده و کنیز و… است همان زنان و کودکان بی گناه هستند که در جنگها به دست سپاهیان افتادهاند. در اینجا ما فقط به چند مورد اشاره میکنیم. به برده گرفتن کودکان پس از نبرد نهاوند یکی از آزاردهنده ترین رفتاری که فاتحان داشتند به بردگی گرفتن کودکان بوده است. گویا اسیران شرایط بسیار بدی داشتند به طوری که طبری روایت کرده است پیروز نهاوندی (ابولؤلؤ) که بعدها عمر بن خطاب را به قتل رساند، با دیدن آنها گریسته است. طبری نوشته است: وقتی اسیران نهاوند را به مدینه آوردند ابو لؤلؤه، فیروز، غلام مغیره بن شعبه، هر کس از آنها را کوچک یا بزرگ میدید دست به سرش مىکشید و مىگریست و میگفت: «عمر جگرم را خورد»… (تاریخ طبری: ج ۵، ص ١۹۵۸). تجاوز به زنان در جلولا پس از جنگ جلولاء تعداد زنان اسیر بسیار زیاد بود به طوری که عمر بن خطاب درباره فرزندان حاصل از تجاوزات به فکر فرو رفت. دینوری در کتاب اخبار اطوال اینچنین مینویسد: مسلمانان در جنگ جلولا غنایمی به دست آورند که نظیر آن به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر میگفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولا به تو پناه می برم… (اخبار الطوال: ص ۱۶۳). کشتار در استخر تحمیل جزیه به بازماندگان بی گناه هنگام فتح استخر در سال ۲۳ هجری، سپاهیان خلیفه کشتار وسیع انجام دادند و بازماندگان را جمع کردند و جزیه بر آنها تحمیل کردند: عثمان بن ابى العاص آهنگ استخر کرد و چندانکه خدا خواست بکشتند و چندانکه خواستند غنیمت گرفتند و کسان به غزا رفتند. پس از آن عثمان مردم را به جزیه دادن و ذمى شدن خواند و کس فرستادند و او نیز کس فرستاد و هربذ و همه فراریان یا گوشه گرفتگان پذیرفتند و تعهد جزیه کردند (تاریخ طبری: ج ۵، ص ۲۰۰۸). گویی همین جزیهها و همین غنایم انگیزه به سپاهیان خلفا میداد که روز به روز بیشتر بجنگند و فتوحات را گسترش دهند و منجر به جنایات یورشگران در ایران شد. نسل کشی در استخر و جوی خون مردم (بیش از چهل هزار کشته) بعدها و پس از سال ۳۲هجری، مردم استخر شورش کردند و به وحشیانه ترین شکل ممکن سرکوب شدند. بر اساس فارسنامه ابن بلخی، عبدالله بن عامر از مردم استخر بسیار خشمگین شد و سوگند خورد که آنچنان از مردم استخر بکشد تا جوی خون به راه افتد. هر چه میکشتند به هدف نمیرسیدند در نهایت آب گرم بر خون بی گناهان ریختند تا جوی خون به راه افتد!! گفته شده است که افراد شناخته شده که کشته شدند، ۴۰ هزار تن بودند و این جدا از افرادی است که شناخته نشدند. در واقع بیش از ۴۰ هزار تن در این جنایت کشته شدند که چیزی شبیه به نسل کشی بوده است. در اینجا متن فارسنامه را عینا می آوریم: در میانه خبر رسید کی مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او [=عبدالله بن عامر] را بکشتند و چندان توقف نمود کی جور را بستد در سال سی ام از هجرت و و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر کی خون براند. به اصطخر آمد و به جنگ بستد پس حصار در آن و خون همگان مباح گردانید و چندانک میکشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند پس برفت و عدد کشتکان کی نام بردار بودند چهل هزار کشته بود بیرون از مجهولان (فارسنامه: ص ۱۱۶). شورش استخر و مناطق فارس در کتاب الکامل ابن اثیر هم آمده است به سرکوب شدید آن دیار اشاره شده است: (ابن عامر) پارس را چنین هموار و خوار نمود که مردم آن دیار همیشه پریشان و خوار ماندند (الکامل: ج ۹، ص ۱۶۴). به راستی وقتی این متون تاریخی را میخوانیم متوجه میشویم که گروه داعش کارهایشان را از کجا الهام گرفتهاند! نماز خوف سردار سپاه خلیفه از مقاومت مردم طمیسه (همه مردم به جز یک تن کشته شدند) از نکات قابل توجه در فتوحات خلفا این است که مردم بسیاری از شهرهای ایرانی با آنکه سپاه شاهنشاهی در جنگهای بزرگ شکست خورده بودند، در برابر یورشگران مقاومت میکردند. در سال ۳۰ هجری و در زمان خلافت عثمان یکی از مقاومتهای مشهور در طمیسه واقع در نزدیکی گرگان بود. آنها مقاومت جانانهای کردند ولی در نهایت وقتی دیگر راهی برای پیروزی نیافتند متاسفانه به وعدههای دروغین یورشگران گوش دادند. سعید بن عاص سردار سپاه خلیفه وعده داد که اگر فتح با عرب باشد «یکی شان را نکشد»! مردم تصور کردند که یورشگران حتی یک تن را هم از مردم شهر نمیکشند. اما در نهایت همه را به جز یک تن به قتل رساندند! و سعید بن عاص معتقد بود که به پیمان خود وفادار بوده است چرا که فقط یکی را نکشت! طبری از حنش بن مالک این واقعه دردناک را این چنین روایت کرده است: آنگاه به طمیسه رفت که شهرى بود بر ساحل دریا و به تمام جزو طبرستان بود و مجاور گرگان بود و مردم آنجا با وى به جنگ آمدند و چنان شد که نماز خوف کرد و به حذیفه گفت: «پیمبر خدا صلى الله علیه و سلم چگونه نماز خوف کرد؟» حذیفه به او خبر داد و سعید در حالى که جماعت به حال جنگ بود آنجا نماز خوف کرد. در آن روز سعید با شمشیر به شانه یکى از مشرکان زد که از زیر مرفقش در آمد و دشمن را محاصره کرد که امان خواستند و امانشان داد که یکیشان را نکشد و چون قلعه را گشودند همگى را بکشت بجز یکى، و هر چه را در قلعه بود بگرفت (تاریخ طبری: ج ۵، صص: ۲۱۱۶- ۲۱۱۷). ویران شدن شهر باستانی ری در سال ۲۲ هجری نعیم بن مقرن که از سرداران عمر بن خطاب بود، جنایات زیادی را به بار آورد که بسیار مشهور است. از جمله میتوان به ویران کردن شهر باستانی ری توسط او اشاره کرد. در تاریخ طبری درباره فتح ری این چنین آمده است: «نعیم … شهر رى را ویران کرد و به زینبى دستور داد که شهر نوین رى را بنیان کرد. نعیم فتحى را که خدا نصیب وى کرده بوده بود همراه مضارب عجلى براى عمر نوشت…» (تاریخ طبری: ج ۵، ص ۱۹۷۵). شوربختانه در این جنایت گویا برخی از ایرانیان هم شریک بودند و به هم میهنان خود خیانت کردند. آنها با همدستی یورشگران قدرت را در ری به دست گرفتند. در تاریخ طبری در این باره چنین آمده است: آنگاه زینبى، ابو الفرخان، برون شد و در محلى بنام قها با وى دیدار کرد که به صلح بود و مخالف شاه رى بود، ضرب شصت مسلمانان را دیده بود و به سیاوخش و خاندان وى حسد مىورزید، پس با نعیم بیامد. در این هنگام پادشاه رى سیاوخش، پسر مهران، پسر بهرام چوبین بود… (تاریخ طبری: ج ۵، ص ۱۹۷۴). کشتار بی گناهان در شهر «شاپور» گاهی اوقات سرداران سپاه خلفا به دلیل پیمان شکنی هم پیمانان ایرانی خود مردم بیگناه شهرها را قتل عام میکردند. برای مثال در شهر شاپور چنین اتفاقی افتاد. بر اساس نوشتههای طبری شخصی به نام «اذربیان» در فتح استخر سپاهیان خلفا را کمک کرده بود. ولی پس از مرگ عمر بن خطاب و روی کار آمدن عثمان، به دست نشانده عثمان یعنی عبید الله استخوانى خبر رسید که اذربیان قصد خیانت دارد. در این میان سنگی از منجنیقی از درون شهر به عبید الله خورد و او در واکنش مردم بی گناه شهر را قتل عام کرد: سنگى از منجنیق به عبید الله خورد و به یاران خویش وصیت کرد و گفت: «ان شاء الله این شهر را خواهید گشود به خونخواهى من ساعتى از مردم آنجا بکشید.» و چنان کردند و بسیارى از مردم شهر را بکشتند (تاریخ طبری، ج ۵، ص ۲۰۱۱). در واقع هم پیمانی بسیاری از ایرانیان با یورشگران نه تنها سرنوشت بدی برای خود آنان داشت بلکه باعث قتل عام بسیاری از بی گناهان میشد. تشدید جنایات در زمان امویان با آمدن امویان رفتار فاتحان سختتر شد و روایات از این دست آشکارا دیده میشود. منابع تاریخی پر است از وقایعی که حاکی از فشار زیاد بنی امیه به غیر عربها و به ویژه ایرانیان میباشند. در دوران امویان، سردمداران این حکومت اعتقاد داشتند که نژاد عرب به دیگر اقوام برتری دارد و حتی این اعتقاد وجود داشت که «من ابغض العرب ابغضه الله» (العقد الفرید: ج ۳، ص ۲۷۸). این اعتقاد بدون تردید باوری نژادپرستانه بوده است. پس تعجبی ندارد که در زمان امویان کشتارها با کارهایی عجیب و غریب همراه میشد که بسیار وحشتناک بود. در واقع مردم شهرهای ایرانی پس از آنکه ظلم حکمرانان جدید را میدیدند تاب نمیآوردند و علیه خلفا قیام میکردند. سرکوب وحشیانه قیام مردم گرگان حمام خون در گرگان: سردار دشمن با خون مردم گرگان گندم آرد کرد و خورد! (چهل هزار کشته) یکی از قیامهای ایرانیان علیه خلفا در سال ۹۸ هجری و در گرگان رخ داد که با سرکوبی جنایت بار همراه شد. روایات مربوط به این واقعه از عجیب ترین روایات درباره جنایات سپاهیان خلفا است. [یزید بن مهلب] آهنگ گرگان کرد و با خدا پیمان کرد که اگر بر آنها ظفر یافت از آنجا نرود و شمشیر از آنها بر ندارد تا با خونشان گندم آسیا کند و از آن آرد نان کند و بخورد (تاریخ طبری، ج ۹، ص ۳۹۳۷). … مسلمانان بر آنها[=اهالی گرگان] غلبه یافتند که تسلیم شدند و به حکم یزید تن در دادند که زن و فرزندشان را اسیر گرفت و جنگاوران را بکشت و در طول دو فرسنگ از راست و چپ جاده بیاویخت و دوازده هزار کس از آنها را به اندرهز برد که دره گرگان بود و گفت: «هر که انتقامى از آنها مىجوید کشتار کند.» و چنان شد که یکى از مسلمانان چهار یا پنج کس را مىکشت. گوید: آنگاه یزید روى خونها آب به دره روان کرد که در آنجا آسیاها بود، تا با خون آنها گندم آرد کند و قسم خویش را عمل کند، پس آرد کرد و نان کرد و بخورد و شهر گرگان را بنیاد کرد. بعضىها گفتهاند که یزید چهل هزار کس از مردم گرگان را بکشت… (تاریخ طبری، ج ۹: ص ۳۹۴۰). این روایت آشکارا به خون خواری سردار خلیفه اشاره شده است و گویا واقعا در تاریخ خون خواران وجود داشتند. سرکوب دوباره قیام مردم گرگان (سی هزار کشته) اما سالها بعد بار دیگر مردم گرگان قیام کردند و این بار هم تعداد زیادی از آنها کشته شدند. طبری درباره وقایع سال ۱۳۰ هجری می نویسد: و هم در این سال قحطبة بن شبیب از مردم گرگان کشتار کرد. به قولى نزدیک سى هزار کس از آنها را بکشت، زیرا چنانکه گفتهاند خبر یافت که مردم گرگان از پس کشته شدن نباتة بن حنظله اتفاق کرده بودند که بر ضد قحطبه قیام کنند (تاریخ طبری، ج ۱۰: ص ۴۵۷۷). به دلیل همین کشتارها و سرکوبها بود که برخی از شهرهای مهم ایرانی هیچ گاه جایگاه باستانی خود را پیدا نکردند. کشتار مردم سرخس (فقط ۱۰۰ تن زنده ماندند) جنایات و کشتار توسط سپاهیان خلفا در بسیاری از شهرهای خراسان از جمله سرخس هم رخ داد. در سرخس مقاومتهایی شد ولی شوربختانه اتفاق بسیار ناخوشیاندی رخ داد و آنکه مرزبان سرخس پس از آنکه به این نتیجه رسید که نمیتواند به مقاومت ادامه دهد، پذیرفت که فقط ۱۰۰ تن زنده بمانند و سپاهیان خلیفه بقیه مردم را به قتل برسانند!! عجیب آنکه مرزبان سرخس نام خود را فراموش کرده بود ذکر کند و خودش هم به قتل رسید! در واقع دل بستن به سپاهیان خلفا، چندان به سود اشخاص تمام نمیشد. در کتاب الکامل این روایت اینچنین آمده است: یک دسته از لشکر هم سوى سرخس روانه کرد. فرمانده آن گروه عبد الله بن خازم سلمى بود. مردم آن شهرستان نبرد کردند و بعد بشرط اینکه صد تن از آنها زنده بمانند و مشمول امان باشند تسلیم شدند. مرزبان سرخس با این شرط موافقت کرد و نام صد تن را برد که مشمول امان باشند ولى خود را فراموش کرد او را کشت (عبد الله بن خازم مرزبان را کشت که مشمول امان نشده بود) با جنگ و غلبه وارد سرخس شد (الکامل، ج ۹، ص ۲۰۸). سرکوب سغد و بخارا سرکوب سغدیان (مردم در بیابان رها شدند) از دیگر قیامهای مشهور ایرانیان علیه خلفا، قیامهای مردمی در فرارود بود که امروز به آسیای مرکزی مشهور است. از جمله میتوان به ناحیه باستانی سُغد اشاره کرد که مردم سغد علیه حکومت خلفا قیام کردند و قتیبه بن مسلم سردار اموی در اندیشه فتح دوباره سغد برآمد. مردم سغد که از طول محاصره بیمناک بودند به شاه چاچ و اخشاذ فرغانه نوشتند که اگر عربان بر ما ظفر یابند با شما نیز چنان کنند که با ما مىکنند، در اندیشه کار خویش باشید، مردم آنجاها همسخن شدند که سوى سغدیان آیند (تاریخ طبری، ج ۹: ص ۳۸۵۶). مردم سغد از این حادثه شکسته شدند. قتیبه منجنیقها در مقابل آنها نهاد و سنگبارانشان کرد و همچنان در کار نبردشان بود، مردم بخارا و خوارزم نیز که با وى بودند همدلى کردند و نبردى سخت کردند و جانبازى کردند (تاریخ طبری، ج ۹: ص: ۳۸۵۷). اما این مقاومت سرانجام خوبی برای مردم فرارود نداشت و در نهایت سغدیان شکست خوردند و مجبور به صلح شدند و قتبیه بسیاری از سغدیان را مجبور کرد از شهر بروند و بسیاری راهی بیابان ها شدند. شعری به یادگار مانده که نشان دهنده درد و رنج مردم سغد است. طبری مینویسد: کعب اشقرى، به قولى یکى از مردم جعفى، شعرى گفت به این مضمون: هر روز قتیبه غارتى به تصرف مىآورد و مالى تازه بر اموال مىافزاید این باهلى که تاج بدو دادند و سرها که سیاه بود از بیم وى سفید شد سغد را با دستههاى سوار بکوفت و سغدیان را در بیابان رها کرد که فرزند بر فقدان پدر مىگرید و پدر غمین، بر فرزند اشک مىریزد به هر شهری جای گیرد یا سوی آن رود سوارانش در آنجا گودالى به جاى نهند [به این معنا که جز گودالی و گورستانی بر جای نگذاشتند] (تاریخ طبری، ج ۹، ص ۳۸۶۵) مصادره نصف خانه هر کس و واگذاری آنها به عربها در بخارا! در تاریخ بخارا آمده است که مردم بخارا مدام از دین بر میگشتند. سپاهیان خلفا مجبور میشدند دوباره به آنجا یورش برند و دوباره جنگ کنند. به طوری که چندین بار این اتفاق افتاد. در نهایت یورشگران حکم کردند که نصف خانه هر کس به عربها داده شود تا به مسلمانی آنها نظارت کنند. در اینجا عینا متن تاریخ بخارا را می آوریم: هر بارى اهل بخارا مسلمان شدندى، و باز چون عرب بازگشتندى ردّت آوردندى، و قتیبة بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردّت آورده کافر شده بودند، این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر بگرفت. و از بعد رنج بسیار اسلام آشکارا کرد، و مسلمانى اندر دل ایشان بنشاند. به هر طریقی کار بر ایشان سخت کرد، و ایشان اسلام پذیرفتند به ظاهر، و به باطن بت پرستى مىکردند. قتیبه چنان صواب دید که اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانههاى خویش به عرب دادند، تا عرب با ایشان باشند. و از احوال ایشان با خبر باشند، تا به ضرورت مسلمان باشند بدین طریق مسلمانى آشکارا کرد. و احکام شریعت بر ایشان لازم گردانید، و مسجدها بنا کرد، و آثار کفر و رسم گبرى برداشت، و جدّ عظیم مىکرد، و هر که در احکام شریعت تقصیرى کردى عقوبت مىکرد، و مسجد جامع بنا کرد، و مردمان را فرمود تا نماز آدینه آوردند تا اهل بخارا را ایزد تعالى ثواب این خیر ذخیره آخرت او کناد (تاریخ بخارا، ص ۶۶). جنایات در خوارزم قتل عام دانشمندان و استادان در خوارزم در دوران امویان و پس از آنکه خوارزم برای بار دوم توسط سپاهیان خلفا فتح شد، بنا به شواهد و منابع تاریخی نابودی بزرگی رخ داد. ابوریحان بیرونی که در پیدا کردن اخبار خوارزمیان دچار مشکل شده بود شرح میدهد که چگونه دانشمندان و استادان در خوارزم قتل عام شدند. بیرونی می نویسد: قتبه بن مسلم [سردار سپاه خلیفه] هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند را نیز به دسته پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را دانست… (آثارالباقیه: ص ۵۷). برهنه کردن خوارزمیان و مرگ آنها به دلیل سرما در خوارزم اتفاق ناخوشایند دیگری هم رخ داد که دلیل آن هم تحقیر کردن خوارزمیان بود. بارها شنیدهایم که سپاهیان خلفا بر اساس آموزه های اسلامی با اسیران برخورد خوب و مهربانانه داشتند!! بدون تردید این ادعا نادرست است و از جنایات سپاهیان خلفا و شاید غیر اسلامی بودن رفتار آنها نباید غافل شد. یزید بن مهلب سردار خلیفه اموی در خوارزم برخورد بسیار زنندهای با اسیران و بردهها داشت. به طوری که اسیران را برهنه کرد و لباس هایشان را به سپاه خودش داد. در نتیجه اسیران از سرمای زیاد از دنیا رفتند: یزید به غزاى خارزم رفت و اسیرانى بگرفت. سپاه وى لباس اسیران را بپوشیدند و در نتیجه آنان از سرما بمردند (فتوح البلدان، ص: ۵۸۱). آیا همه جنایات در تاریخ ثبت شده است؟! در بسیاری از روایات صرفا اشاره به فتح و جنگ خونین شده است و از جزئیات چیزی نوشته نشده است. ما در این نوشتار سعی کردیم جنایات سپاهیان خلفا که در تاریخ مشهور هستند را به همراه جزئیات آن بنویسیم. با این حال اشارههای زیادی از فتح خونین شهرها وجود دارد. برای مثال درباره فتح کابل و فرغانه اینچنین آمده است: امارت خراسان .. به عمیر بن عثمان ابن سعد و سیستان هم به عبد الله بن عمیر لیثى که از ثعلبه بود واگذار شد. او جنگهاى سختى کرد تا به کابل رسید عمیر هم در خراسان نبردهاى خونین کرد تا به فرغانه رسید (الکامل، ج ۹، ص ۱۶۱). خدا میداند چه جنایاتی در دیگر شهر ها و نواحی مختلف روی داده که ما امروز از آنها بی اطلاع هستیم. سخن پایانی شاید اگر نبود ادعاهای نادرست مدرسان و نویسندگان کتابهای رسمی مدارس و دانشگاهها، ما هم این نوشته طولانی با اسناد و مدارک را نمینوشتیم. قطعا محتویات این نوشته قلب هر انسانی را به درد میآورد. سالهاست که برخی در ایران و در تبلیغات هویت ستیزانه خود واقعیتهای تاریخی را وارون جلوه میدهند و جنایات سپاهیان خلفا را نادیده میگیرند! این کار علاوه بر آنکه به تاریخ پژوهی لطمه میزند، کاری غیر انسانی است و به نوعی دفاع از جنایت کاران تاریخ است. ما باید بدون هیچ غرض ورزی تاریخ را آنگونه که بوده است برای نسلهای جدید حفظ کنیم تا شناخت تاریخی پیدا کنند. نه آنکه تاریخ را وارون کنیم و داستانهایی را نقل کنیم که خودمان از آنها لذت می بریم! کتاب نامه: – آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیر کبیر. ١۳۸۹. – اخبار الطوال، ابوحنیفه احمد بن داود دینورى. ترجمه محمود مهدوى دامغانى. تهران: نشر نى. ۱۳۷۱. – [الکامل] کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، عز الدین على بن اثیر. ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى. تهران: مؤسسه مطبوعاتى علمى. ۱۳۷۱. – تاریخ بخارا، ابوبکر محمد بن جعفر نرشخى، ترجمه أبو نصر أحمد بن محمد بن نصر القباوى. تلخیص محمد بن زفر بن عمر. تحقیق محمد تقى مدرس رضوى. تهران: توس. ۱۳۶۳. – تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، محمد بن جریر طبری. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: اساطیر. ١٣٧۵. – العقد الفرید، احمد بن محمد ابن عبد ربه. به تحقیق مفید محمد قمیحه. لبنان: دار الکتب العلمیه. ۱۹۸۷. – فارسنامه، ابن بلخی. تصحیح لیسترانج و نیکلسون. تهران: اساطیر. ۱۳۸۵. – فتوح البلدان، أحمد بن یحیى بلاذرى. ترجمه محمد توکل. تهران: نشر نقره. ۱۳۳۷ برگرفته از منابع تاریخی مستند در اینترنت .
تا قبل از ورود آریاییها بیشتر اقوام بومی که در لنجان و بالا دست زندگی میکردند از طوایف مهاجری بودند که از ایلات لرستان و یا قشقایی بودند و کمتر به سکونت و یکجا نشینی میپرداختند ولی کم کم با افزایش جمعیت آنها و بروز مشکلات در رفت و آمد یا قشلاق ییلاق چاره ی کار را در ساختن پناهگاه برای خود و دامها دانستند ، امروز نقش نگاره ها و آثاری که از نمادهای حیوانات و شکار و الهه های مقدس در اطراف دره ی زاینده رود و در کوهها و دیواره های سنگی وجود دارد نشان از پیوستگی ادیان مردم در هزاره ی سوم و چهارم قبل از ميلاد مسیح با الهه ها و خدايان عیلامیان است که بر مبنای چند خدایی و پرستش طبیعت و خدای بزرگتر است ، در آن زمان بیشتر ارتباطات از روی ارتفاعات و تنگه ها و دره ها به سمت جنوب و جنوب غربی شوش ، آنزان یا ایذه و شهرهای کهن در تمدن عیلام بوده است ، پس از حمله ی آشوریان وحشی و غارتگر و تخریب شهرها و آثار تمدن عیلامیان در زمان آشور بنی پنال این مردم و روستاهای کوچک پراکنده گردیدند و به مکانهای بزرگتر حرکت کردند . از مهمترین عقیده ها و دینهای که در این مکان بوده اند میتوان به ۱ - زروانیان ۲ - ایزدان ۳ - مهرپرستی یا ميترايسم ۴ - زرتشتی ۵ - کلیمی یا یهودیان مهاجر ۶ - ارامنه ی مسیحی مهاجر ۶ - اسلام و فرقه های آن نام برد که در حال حاضر مردم این خطه مسلمان با مذهب شیعه ی دوازده امامی هستند و تنها آثاری از معابد یا گورستانها و تاریخی از ادیان دیگر بجا مانده است .
دین
،آریایی
،لنجان
،اسلام
ادیان ایران باستان یا توسط ایرانیان و یا در حوزه ی فرهنگی ایران زمین رشد و گسترش یافته اند . ادیان ایران باستان را می توان به سه دسته تقسیم کرد . ۱- ادیان ایران باستان و عقاید آریائیان قبل از زردشت ۲- دین زردشت و ۳- سایر ادیان ایران باستان .مهمترین ادیان ایران باستان : آیین مغان ، آیین مهرپرستي يا ميترايسم ، دين زردشت ، آیین ماني و آیين مزدک می باشند . □ اديان و مذاهب ايران باستان : ادیان ایران باستان و در مجموع ادیان ایرانی شماری از ادیان یا جنبشهای دینی هستند که بر اساس الگوی فرهنگی و عقیدهای ایرانیان مسایل را تبیین میکنند . این ادیان توسط جوامع ایرانی زبان رشد و گسترش یافته یا اینکه در حوزه ی فرهنگی ایران زمین بوجود آمدهاست . ایرانیان همچنین نقش برجستهای در شکل گیری یا گسترش و پراکندگی ادیان یهودی ، ادیان مسیحی و دین اسلام ایفا کردهاند . اصل و ريشه مذاهب مترقي جهان از عقاید ساده اقوام بدوي و قبایل و عشایر همجي که هزاران سال قبل در جهان مي زيسته اند سرچشمه گرفته است . در طول مدت افزون از چهار هزار سال يک سلسله تحولات فکري و انديشه هاي مذهبي در مردم آريایي نژاد اين آب و خاک به ظهور رسيده است که از مبادي بدوي چون فتيشيزم و آنيميزم و پرستش مظاهر طبيعت آغاز شده و در عصر حاضر به دين شيعه اماميه که از فرق اسلام و مذهب رسمي امروز ما ايرانيان مي باشد، پايان مي پذيرد . در هزاره اول قبل از ميلاد در اثر آميزش آرين ها با سکنه بومي در ايران و هند فرهنگ و تمدن جديدي در آن دو کشور به ظهور رسيده و زبانهاي ايشان که قبلا لهجه هاي محلي بوده و بعدا صورت تکامل حاصل کرده زبانهاي مستقلي شدند. مانند فرس قديم ( عصر کتيبه هاي دوره هخامنشي ) يا زبان ماد ( عصر کتاب اوستا) يا زبان سانسکريت ( عصر کتب چهارگانه ودا) يا زبان پهلوي قديم ( عصر پارت ها) اين زبانهاي قديم در ايران زمين اکنون مورد استفاده نيست و در ردیف زبانهاي مرده قرار گرفته اند ولي در هندوستان زبان سانسکريت هنوز زنده است و موجود و کتابهای مقدس هندوها حافظ آن است . هم چنين در دين و اعتقادات نيز عقاید آريائي هاي باستاني در هند و ايران باستان مشترک بوده اند ، کتيبه لوحي که در بوغازکوي در نزديکي آنکارا از عصر تمدن هيت ها در سال 1907 م . کشف گرديد اشاره به اسامي خداياني مي کند که آن خدايان در نزد آرين هاي قديم مورد پرستش بوده اند و تاکنون نيز در هند معبوديت دارند . □ طبقه بندی اديان ایران باستان : اگر بخواهيم اديان ايران باستان را طبقه بندي نمایيم مي شود آنها را به صورت زير دسته بندي نمود : • آئين باستانی مغان • آئين مهرپرستي يا ميترايسم • دين باستانی زردشت • آئين باستانی ماني • آئين باستانی مزدک □ عناصر مشترک اديان باستان : با آنکه اديان ابتدايي در جاهای گوناگون جهان پراکنده شده اند و نمي توان ميان آنها هيچ ارتباطي تصور کرد، شگفت آور است که آن اديان باورهايي مشابه يکديگر دارند . برخي از اين عناصر مشترک اديان ابتدايي عبارتند از : خدا و خدايان در ادیان باستان ؛ بايد توجه داشت دينداران به خدايي بسيار والا و فوق تصور بشر عقيده دارند . آنان معتقدند علم وقدرت خدا بي نهايت است و هرگاه در متون ديني چيزي بر خلاف آن يافت شود براي تأويل آن تلاش مي کنند . از قرآن مجيد به روشني فهميده مي شود که مشرکان نيز پيوسته به چنين خدايي معتقد بوده اند . جامعه شناسان دوران شرک را مقدم بر دوران توحيد معرفي مي کنند ولي پيروان اديان توحيدي با اين فرضيه به شدت مخالفند و شرک را انحراف از توحيد مي دانند.به زعم برخي از اديان خدايان در تاريخ براي انسان جلوه گر شده اند و بتان نمادي از آنها هستند. اين سنخ اديان به فرستادگان الهي يعني انبياء عقيده ندارند. □ ادیان باستان و نياکان پرستی : ترس از مرگ باعث خرافاتي در جوامع ابتدايي شده بود و برخي از مردم باستان از بازگشت مردگان هم مي ترسيدند لذا براي عدم بازگشت آنها اعمالي را انجام مي دادند اين اعتقاد کم کم به نياکان پرستي در ادیان باستان تبديل شد و بتها در مواردي مجسمه نياکان بوده اند اکنون نيز مظاهر اين عقيده در سرزمينهايي مانند ژاپن به چشم مي خورد . □ جادو در ادیان باستان : در آن اديان باستانی جادو عبارت بود از مراسمي براي دلجويي و مدد خواهي از نيروهاي طبيعت ، در اين مراسم جادوگر فعاليت مي کند و رهبري مراسم را بر عهده مي گيرد . جادوگران از نيروي خود براي معالجه بيماران نيز استفاده مي کردند که به آنها شمن گفته مي شد . □ قربانی در ادیان باستان : ميان اقوام سراسر جهان قرباني براي معبود انواعي داشت و از ريختن جرعه اي آب يا شراب تا اهداي گياهان و محصولات، ذبح حيوانات و کودکان و بزرگسالان، همچنين به آتش افکندن کودکان را شامل مي شد. □ مهم ترین اديان ایران باستان : ♦ دین و آیین باستانی مهرپرستى : مهر پرستی از ادیان ایران باستان است که تاثیر زیادی بر مسیحیت داشته است به عقيده مهرپرستان، خداى مهر روزى به صورت انسانى در يك غار ظهور كرد و شبانانى كه در آن مكان به چرانيدن گوسفند مشغول بودند، به وى ايمان آوردند. آنگاه خداى مهر گاو نرى را كشت و خون او را بر روى زمين افشاند . هر جا كه قطره اى از خون او افتاد سرسبز و بارور شد. وى پس از چند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته براى كمك به بندگان خود در زمين آماده است. از آنجا كه به عقيده مهرپرستان خداى مهر در آغاز در غارى ظاهر شد، آنان معابد خود را در غارها مى ساختند و درون آن به پرستش مهر مى پرداختند . برخى از آن معابد متروكه اكنون در بخشهايى از اروپا يافت مى شود. كسانى كه به دين مهرپرستى روى مى آوردند، لازم بود از هفت مرحله بگذرند و در هر مرحله به وى نامى مى دادند. مثلا در مرحله پنجم او را پارسى و در مرحله ششم آفتاب و در مرحله هفتم پدر مى ناميدند، سپس مراسم نان و عسل كه يادآور مراسم نان و شراب مسيحيت است، انجام مى شد و سرانجام وى را با خون گاو تعميد مى دادند. بسيارى از اعتقادات و آيينهاى مسيحيت از مهرپرستى گرفته شده است. ♦ آيين باستانی مغان : قبل از ظهور زردشت، يعنى پيش از پادشاهى مادها بوميان غير آريايى ايران دینی داشتند كه آيين مغان ناميده مى شود . كلمه مغ (مگوش ) در زبان قديم ايران به معناى خادم بوده است . به نظر مى رسد مغان سكنه بومى ايران بوده اند و مانند دراويديان هندوستان، پس از ورود آرياييان سرزمين خود را تسليم آنان كرده اند. واژه المجوس كه در زبان عربى به زردشتيان اطلاق مى شود، از همين كلمه مگوش مى آيد. برخى از پژوهشگران معتقدند كه دوگانه پرستى يعنى ايمان به خداى خير و خداى شر در دين زردشتى از مغان قديم ايران آمده است؛ زيرا در كتاب گاتها كه قديمترين بخش اوستا و داراى صبغه ايرانى است، چيزى در مورد دو گانگى يافت نمى شود، ولى از كتابهاى تاريخى بر مى آيد كه مغان قديم دو گانه پرست بوده اند. مغان به رستاخيز نيز ايمان داشتند. ♦ دین باستانی مانويت : در دین باستانی مانویت سه اصل اخلاقى مهردهان، مهر دست و مهر دل رعایت می شد مانويت در فاصله ميان ظهور مسيحيت و اسلام پديد آمد و در مدت كوتاهى فراگير شد و پيروانى پرشور و با اخلاق گرد آورد. اين تركيبى است از اعتقادات صابيان، بوداييان، زردشتيان و مسيحيان. اصول عرفانى و انسانى اين آيين به گسترش آن شتاب داد و آن را در شرق تا چين و در غرب تا مركز اروپا پيش برد. حاكمان ايران و روم و سرزمينهاى ديگر با مانويان از در خصومت در آمدند و دسته دسته آنها را كشتند و سرانجام، محكمه تفتيش اروپا آخرين گروه مانويان را در سيزدهم ميلادى نابود كرد. بيشتر تعاليم مانى بر مسيحيت و زردشتى گرى استوار است و در اين آيين جنگ نور و ظلمت نقش مهمى بر عهده دارد. مانويان جامعه را به پنج طبقه دينى تقسيم مى كردند: 1- فريستگان يا فريشتگان كه دوازده تن بودند و جانشينان مانى شمرده مى شدند. 2- ايسپاساگان يا اسقفان كه هفتاد و دوتن بودند. 3- مهيشتگان يا كشيشان كه سيصد و شصت نفر بودند. 4- ويزيدگان يا گزيدگان كه شمارشان بسيار بود و دين مانى را تبليغ كردند. 5- نغوشاكان يا نيوشندگان كه عامه پيروان مانى بودند و شمارشان از همه بيشتر بود.مانويان، تحت تاثير آيين زردشت، سه اصل اخلاقى را رعايت مى كردند و آنها را سه مهر مى ناميدند. - مهر دهان (پرهيز از گفتار زشت ) - مهر دست (پرهيز از كردار زشت ) - مهر دل (پرهيز از پندار زشت ) پيروان مانى گياهخوار بودند و طبقات اول تا چهارم حق ازدواج و مال اندوزى نداشتند. مانويان نماز و روزه داشتند و معبد خود را خانگاه مى ناميدند كه همان خانقاه صوفيان دوران اسلام است. ♦ دین باستانی مزدك : بحرانهاى اجتماعى در پديد آمدن باورهاى دينى نقش مهمى دارند و ادیانی كه در زمان و مكانى بحرانى تاسيس مى شوند، گسترشى عمومى مى يابند . آيين به شدت اجتماعى مزدك يكى از شواهد اين مدعاست. فردوسى در شاهنامه هنگام سخن گفتن از پادشاهى قباد ، شرح مفصلى از ظهور مزدك مى دهد. وى مى گويد مزدك حكيمى بود كه مردم را در زمان تنگى برانگيخت تا به انبار غله هجوم برند و از اين راه شهرت وى بالا گرفت . ♦ دين باستانی زرتشت یا زردشت : سه اصل دین باستانی زرتشت یعنی گفتار نيك، پندار نيك، كردار نيك در سایر اديان نیز وجود دارد هنگامى كه چند قرن بر ورود آرياييان به ايران گذشت اين قوم اندك اندك به شهر نشينى روى آوردند و اين موضوع هم در جهان بينى ايشان تاثير گذاشت. در آن روزگار انسان اصلاح گرى بر خاست و آرياييان را كه خواستار ترك خرافات قديم بودند، به آيين تازه اى دعوت كرد و آيين مغان را برانداخت. اين پيامبر مصلح كه خود را فرستاده خداى خوبى و روشنايى معرفى مى كرد زرتشت نام داشت . وى مدعى بود آيين خود را از اهورامزدا دريافت كرده تا جهان را از تيرگيها پاك كند و آن را به سوى نيكى و روشنايى رهنمون شود . زرتشتيان به نامهايى چون پارسى ، مزدیستا ، مجوسی خوانده مى شوند. و واژه (المجوس) در دستور زبان عربى، اسم جنس جمعى و مفرد آن مجوسى است. (المجوس) در قرآن كريم در كنار پيروان اديان ديگر يافت مى شود. اكثر علماى اسلام زرتشتيان را اهل كتاب دانسته اند. احاديثى نيز در اين باب موجود است. آيين زرتشت حدود يك قرن قبل از ميلاد تحول يافت و آن صورت تحول يافته را آيين مزديسنى مى نامند. مزديسنا در لغت به معناى ستايش مزداست. در آيين زرتشت سه اصل عملى گفتار نيك ، پندار نيك ، كردار نيك وجود دارد كه مانند آن را در اديان مختلف مى يابيم . از جمله در اسلام آمده است : (الايمان قول باللسان و اقرار بالجنان و عمل بالاركان.) احترام به آتش به عنوان يكى از مظاهر خداى روشنايى و افروخته نگه داشتن آن و انجام مراسمى خاص در اطراف آن در معابدى به نام آتشكده مشخصترين ويژگى اين دین باستانی است. همچنين آبادانى، كشاورزى دامدارى و شهرنشينى مورد ستايش قرار گرفته است. احترام به حيوانات مخصوصا سگ و گاو ، همچنين خوشرفتارى با مردم نيز جايگاهى ويژه دارد . برخى از آداب و رسوم سرزمين ما از قبيل مراسم چهارشنبه سورى و سوگند خوردن به روشنايى چراغ و چيزهاى ديگر با تعاليم زرتشتى ارتباط دارد . برگرفته از سایت فرهنگ و هنر بیتوته منابع : parsidoc.com / tebyan-zn.ir
دین
،ایران
،اسلام
،زرتشت
ماجرای دار زدنش : کشته شدن منصور در عین حال یکی از غمگین ترین و مشهور ترین پیام اسرار را در تاریخ عرفان دارد . بعد از اینکه وی را برای دار زدن آماده کردند به نقل از کتاب تذکره اولیا عطار نیشابوری و نامه مریدش احمد بن فاتک بیان می کند : یک روز قبل از آن ، منادی در شهر می گشت و مردم را به تماشای اعدام حلاج می خواند .... وقتی بانگ منادی برخاست انعکاس صدای او حلقه ذکر صوفیان را به هم زد . شبلی به زاری فریاد برداشت و آن صوفی دیگر با ناخرسندی سرش را پائین انداخت . صوفیان دیگر که از سالها پیش حلاج را با خشونت و سردی از حلقه یاران خود رانده بودند ، حالی شبیه به مردم پشیمان داشتند .... صدای منادی دور شد و جمعیت صوفیان پراکنده گشتند . در همان هنگام بانگ یک کودک خردسال ، از پشت دیوار مسجد به گوش می رسید- و شعر معروف حلاج را می خواند : - یاران مرا بکشید . حیات برای من مرگ است . مرگ برایم حیات است ... صدای صوفیان از درون مسجد با صدای گریه آلود به آهنگ او جواب می داد : - آنکه من دوستش دارم من است . ما دو جانیم در یک تن .... آن روز که او را دست بسته و درحالی که زنجیر گرانی برگردن داشت در باب الطاق به پای دار آوردند هیچ نشان ترس ، هیچ علامت پشیمانی در رفتار و کردار او دیده نشد وقتی منصور نزدیک دار رسید از شبلی ، که آنجا ایستاده بود و غرق اشک و آه بود ، درخواست تا سجده خود را برای وی روی به قبله بگستراند . بعد منصور با آرامش ، نماز خواند ، مناجات کرد ، کُشندگان خود را دعا کرد و بخشود . سپس شادمانه و بی هیچ ترس و تزلزل بر پله هایی که او را به بالای دار می برد قدم نهاد ... پس حسین را ببردند تا بر دار کنند . صدهزار آدم جمع شدند . درویشی در میان آدم ها از میان آمد و از حسین پرسید که عشق چیست ؟ گفت : "امروز ، فردا و پس فردا بینی! آن روز بکُشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند ، یعنی عشق این است ». پس در راه که می رفت می خرامید ، دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران گفتند : این خرامیدن چیست ؟ گفت :« زیرا به قربانگاه می روم» چون به زیر دارش بردند بوسه ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد . گفتند: این چیست ؟ گفت :« معراج مردان سردار است .» پس همه مریدان وی گفتند : "چه گویی در ما که مریدانیم و اینها مُنکرند و ترا سنگ خواهند زد ؟" گفت : "ایشان را دو ثواب است و شما را یکی ؛ از آن که شما را به من حُسن ظنّی بیشتر نیست ولی آنهایی که سنگ میزنند از قوّت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصول هست اما حُسن ظن فرع است !" همه کس بدو سنگ می انداختند ؛ اما شبلی را به او گلی انداخت ، « حسین منصور » آهی کرد . گفتند : از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گِلی آه کردن چه معنی است ؟ گفت :« از آن که آنها نمی دانند ، معذورند ؛ از او آه می کشم که او می داند که نمی باید اندازد » پس دست حسین حلاج را جدا کردند خنده ای زد ! گفتند « خنده چیست ؟» گفت « دست از آدمی بسته باز کردن آسانست مَرد آن است که دست صفات که کلاه همّت از تارک عرش در می کشد ، قطع کند !» بعد پاهایش را بریدند و باز تبسمی کرد ، گفت :" بدین پای سفر خاکی می کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید ".» پس او دست بریده خون آلود بر روی صورت مالید تا هر دو ساعدش را خون آلود کرد ، گفتند : چرا کردی ؟ گفت : "چون خون بسیار از من برفت و می دانم که رویم زرد شده است . شما پندارید که زردی من از ترس است . خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه ( سرخاب ) مردان خون ایشان است !!» (باید بگم در منطق الطیر عطار هم این قسمت گلگونه مردان مربوط به حلاج به زبان شعر با نهایت زیبایی آمده است) از وی پرسیدند "اگر روی به خون سرخ کرد چرا ساعد را خون آلودی ؟ گفت « وضو سازم » گفتند چه وضو ؟ گفت در عشق دو رکعت است که وضوء آن الان به خون است .» پس چشمایش را در آوردند . قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می انداختند ، سپس گوش و بینی وی را بریدند و با شعر گفت : در سراسر زمین جای آرام می جستم ؛ ولی برای من ، در زمین، جای آرامی نیست روزگار را چشیدم و او هم مرا چشید ؛ طعم آن تلخ و شیرین بود ، گاهی این و گاهی آن در پی آرزوهایم بودم ولی مرا بَرده کردند آه ! اگر به قضا رضا داده بودم ، آزاد بودم . آخرین سخنش آن بود که با بانگ بلند فریاد زد برای واجد همان بس که واجد او را به جهت خویش یکتا کرده باشد !!... به نقطه ای دورتر نظر انداخت و حالتی از شوق و هیجان در امواج صورتش ظاهر شد.هیچ کس ندانست که او در آن لحظه به چه می اندیشد. چون در همان لحظه بود که زبانش را بریدند و هنگام نماز شام ، شمشیر جلاد - ابوالحارث سیاف خلیفه - سرش را از تن فرو افکند . صدای فریاد از جمع برخاست. شبلی خروش برداشت و جامه اش را چاک زد . یک صوفی دیگر از شدت تاثیر بیهوش شد و زیر دست و پای جمع افتاد. ابن خفیف را در آن غوغا ندیدم و اگر بود پیداست که چه در چه حالی بود . خواهر حلاج (حنونه) با سر و موی گشاده در بین جمع مبهوت و دیوانه وار ایستاده بود - نه فریاد می کرد ، نه اشک می ریخت. پیرمردی در بین جمعیت به او در پیچید که چرا روی و موی خود را نمی پوشاند . زن بینوا به سرش فریاد کشیده بود که من در اینجا مردی نمی بینم . در همه شهر یک نیمه مرد بود که آنک در بالای دار است.صدای حمد-پسر حلاج- برخاست : نیم مرد ، کدام است ؟ مرد از آنکس که تا پای جان بر سر حرف خود ایستاد تمام تر می تواند بود ؟ زن که از شدّت اندوه عقل خود را از دست داده بود فریاد زد : اگر تمام مرد بود سرّی را که به او سپرده بودند پیش خلق فاش نمی کرد ، اگر تمام مرد بود جلو می افتاد و دنیای فرعون را بر سر او خراب می کرد . اگر تمام مرد بود ... از شدت گریه ادامه نداد . وقتی پیکر بیجانش را مثله نیز کرده بودند آتش زدند در بین دوستدارانش چه کسی بود که در همان لحظه ها با چشم خود دیده بود وقتی خاکسترش در رود دجله فرو می ریخت از هر ندای الله برمی آمد ؟ ماجرای قتل او تماشاچیان را به شدت متاثر ساخت . کودک خردسالی که آنجا در بین جمعیت بود بی اختیار خود را به آتش انداخت و سوخت . همان لحظه از خود پرسیدم آیا آن آتش که وجود او را به شعله طور تبدیل کرده بود ، ممکن نیست در دلها باز آن گونه آتشی را مشتعل کند ؟ گویند که زمانی که خاکسترش را در دجله ریختند روزهای بعد چنان آب دجله خروشان و بالا آمد که بیم سیل آمدن در شهر های اطراف می رفت . بایزید بسطامی گفت : چون او را دار زدند . دنیا بر من تنگ آمد . برای دلداری خویش شب تاسحر زیر جنازه بر دار آویخته اش نماز کردم . چون سحر شد و هنگام نماز صبح هاتفی ازآسمان ندا داد . که ای بایزید از خود چه میپرسی ؟ پاسخ دادم : چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد : او را سرّی از اسرار خود بازگو کردیم . تاب نیاورد و فاش کرد . پس عاقبت کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد. به قول حافظ که در باب منصور فرمود : آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد . بعد از مرگ وی : بعد از مرگ حلاج کتابفروشان را دسته جمعی احضار کردند و سوگند دادند که کتاب های حلاج را نه بفروشند و نه خریداری کنند . هنوزم کسانی هستند که او را درک نکرده اند و به راستی راز "انالحق " گفتن حلاج چه بود ؟ چه بود که آن مرد خردمند را به چنان اطمینانی رسانده بود که وقتی تک تک اعضای بدنش را جدا می کردند با تبسم و لبخند دیگران را متحیر کرده بود ؟ استاد شفیعی کدکنی در شعری زیبا در خطاب به منصور می گوید : در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد ، باز آن سرود سرخ اناالحق ورد زبان اوست ، تو در نماز عشق چه خواندی ؟ که سالهاست بالای دار رفتی و این شحنه های پیر از مرده ات هنوز پرهیز می کنند ؟ بیشک هنوزم نام حلاج لرزه بر اندام دروغ گویان پیر دنیا پرست و شکم پرستان می اندازد . شاعران و عارفان بیشماری در باب وی شعرهایی گفتند و سخن ها آوردند اما اون بیشک خود را از اشکال فیزیکی خداوند در روی زمین می دانست و این یکی از اندیشه های پایه در عرفان است . به قول یداله رویای : بشر امروز باید از حلاج متشکر باشد که در برابر "هو" لا گذاشته است . یازده قرن از او می گذرد و هنوز بشر کودن گرفتار و هم "هو" است . همه به جستجوی هویت خود هستند و در این جستجو به جان هم افتاده اند : هویت های قومی ، هویت های مذهبی ، هویت های فرهنگی و ملّی شان را به رخ هم می کشند . در شرق و در غرب ، و غرب و شرق ، همه به جان هم افتاده اند تا از "تعلق" بربریت بسازند . هویت ما در لائیت ماست ، باید این سخن حلاج را بتوانیم درک کنیم . ما باید بتوانیم خودمان را حذف کنیم ، در خودِ دیگری . خود را در غیر خود حذف کنیم ، و یاد بگیریم که در خود به جای اینکه به دنبال کشف "هو " باشیم به دنبال کشف او باشیم . و او "دیگری" است . حلاج برای همین ایدئولوژی انسانی اش بالای دار رفت ، ایده ای که همه ی ایدئولوی های دیگر را پشت سر می گذارد . شاید هیچ کس به شسته و رُفتگی عطار این راز بزرگ را در یک بیت نگفته باشد : تو مباش اصلا ، کمال این است و بس / تو ، زتو ، گُم شو ، وصال این است ، بس مولانا در مثنوی خویش بارها فریاد می زند که ای بشر برای رهایی از تیرگی ها و بدبختی های دنیا باید از هویت خود رها شوید . این هویت ماست که نفس ما را مانند اژدهایی خون آشام ساخته و برای او یک شخصیت ساخته و مدام در برابر عشق ، گردن فرازی می کند . در واقع یکی از گرفتاری نفس ما در بند بودن تقلید و اتوریته ها (باور های اجباری) در جامعه است که ما را بدین روز انداخته و برای ما چنین هویتی ساخته و شگفتی اینجاست که هنوز هم کسانی هستند بعد از ۱۱۰۰ سال در بند بعضی این اتوریته ها هستند و بجای رهایی خود از این قفس و بدبختی و بربریت با اینکه اصلا در مقامی نیستند که در این مفاهیم نظری بدهند به حلاج و دیگر عارفان که در بند نیستند ایراد می گیرند . مولانا در نکوهش این خصوصیت نفس یعنی دربند اتوریته ها و تقلید ها بودن می گوید : چشم داری تو ، به چشم خود نگر / منگر از چشم سفیهی بی خبر ، گوش داری تو ، به گوش خود شنو / گوش گولان را چرا باشی گرو ؟ بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن / هم به رای و عقل خود اندیشه کن . منبع : http://daftaredanaei.blogfa.com/
درود بر شما : به وب سایت مجید شمس باغبادرانی خوش آمدیدمطالب،مقالات،تاریخی،فرهنگی،ادبیات،طنز،شعر،روانشناسی ، مشاوره خانوادگی،شغلی،تحصیلی،کارآفرینی،حل اختلافات ، تبلیغات،گردشگری،اکوتوریسم میباشد،این نوشتارها به هیچ گونه حزب و یا گروه خاصی وابسته نمیباشد و بر اساس ادبیات عامه ، طنز و زبان مردم و تاریخ شفاهی تنظیم شده است ، هر گونه سوء استفاده از مطالب و یا بهره برداری از عنوان ، نام ، شغل ممنوع است و طبق قانون قابل پیگیری است ، به آشنایانتان معرفی فرمایید ، در صورت خواهان ارتباط با اینجانب یا پرسش و مشاوره در زمینه های تحصیلی شغلی سازشی روانی با شماره ی اینحانب میتوانید تماس بگیرید یا در پیام رسان ایتا یا وات ساپ پیام بفرستید . شماره ی همراه : ۰۹۱۳۷۲۸۵۳۵۷ با سپاس