دلم برای باغچه می سوزد ، کسی به فکر گلها نیست ، کسی به فکر ماهی ها نیست ، کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد ، که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است ، که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود ، و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست . حیاط خانه ما تنهاست !؟ حیاط خانه ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه می کشد ، و حوض خانه ی ما خالی ست ، ستاره های کوچک بی تجربه از ارتفاع درختان به خاک می افتند ، و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها ، شب ها صدای سرفه می آید ، حیاط خانه ما تنهاست ... 🌿🌼 فروغ فرخزاد
من خواب دیدهام که کسی میآید ، کسی که مثل هیچکس نیست ، من خواب یک ستارهٔ قرمز دیدهام ، و پلک چشمم هی میپرد ، و کفشهایم هی جفت میشوند ، و کور شوم ، اگر دروغ بگویم ، من خواب آن ستارهٔ قرمز را ، وقتی که خواب نبودم دیدهام ، کسی میآید ، کسی میآید ، کسی دیگر ، کسی بهتر ، کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست ، و مثل آن کسی است که باید باشد ، و قدش از درختهای خانهٔ معمار هم بلندتر است ، و صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر ، و از برادر سیدجواد هم که رفتهاست و رخت پاسبانی پوشیدهاست نمیترسد ، و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد ، و اسمش آنچنانکه مادر در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند یا قاضیالقضات است ، یا حاجتالحاجات است ، و میتواند تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را با چشمهای بسته بخواند ، و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد ، و میتواند از مغازهٔ سیدجواد، هرچه که لازم دارد ، جنس نسیه بگیرد ، و میتواند کاری کند که لامپ «الله» که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود . دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود ، آخ.... چقدر روشنی خوبست ، چقدر روشنی خوبست ، و من چقدر دلم میخواهد که یحیی یک چارچرخه داشتهباشد ، و یک چراغ زنبوری ، و من چقدر دلم میخواهد که روی چارچرخهٔ یحیی میان هندوانهها و خربزهها بنشینم ، و دور میدان محمدیه بچرخم آخ... چقدر دور میدان چرخیدن خوبست ، چقدر روی پشتبام خوابیدن خوبست ، چقدر باغ ملی رفتن خوبست ، چقدر سینمای فردین خوبست ، و من چقدر از همهٔ چیزهای خوب خوشم میآید ، و من چقدر دلم میخواهد ، که گیس دختر سید جواد را بکشم ، چرا من اینهمه کوچک هستم ، که در خیابانها گم میشوم ، چرا پدر که اینهمه کوچک نیست ، و در خیابانها گم نمیشود ، کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمدهاست ، روز آمدنش را جلو بیندازد ، و مردم محله کشتارگاه ، که خاک باغچههاشان هم خونیست ، و آب حوضشان هم خونیست ، و تخت کفشهاشان هم خونیست ، چرا کاری نمیکنند ، چرا کاری نمیکنند ، چقدر آفتاب زمستان تنبل است ، من پلههای پشتبام را جارو کردهام ، و شیشههای پنجره را هم شستهام ، چرا پدر فقط باید در خواب ، خواب ببیند . من پلههای پشتبام را جارو کردهام ، و شیشههای پنجره را هم شستهام . کسی میآید ، کسی میآید ، کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست ، کسی که آمدنش را نمیشود گرفت ، و دستبند زد و به زندان انداخت ، کسی که زیر درختهای کهنهٔ یحیی بچه کردهاست ، و روز به روز بزرگ میشود ، بزرگ میشود ، کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی ، کسی که از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید ، و سفره را میندازد ، و نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند ، و باغ ملی را قسمت میکند ، و شربت سیاهسرفه را قسمت میکند ، و روز اسمنویسی را قسمت میکند ، و نمرهٔ مریضخانه را قسمت میکند ، و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند ، و سینمای فردین را قسمت میکند ، درختهای دختر سیدجواد را قسمت میکند ، و هرچه را که باد کردهباشد قسمت میکند ، و سهم ما را میدهد ، من خواب دیدهام... شعر از شاعر معاصر زنده یاد فروغ فرخزاد .
فروغ_فرخزاد
،نثر
،خواب
،شعر
یک پنجره برای دیدن ، یک پنجره برای شنیدن ، یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی ، در انتهای خود به قلب زمین می رسد ، و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ ، یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را ، از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم ، سرشار می کند . و می شود از آنجا ، خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد . یک پنجره برای من کافیست . من از دیار عروسک ها می آیم ، از زیر سایه های درختان کاغذی ، در باغ یک کتاب مصور ، از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق ، در کوچه های خاکی معصومیت ، از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا ، در پشت میزهای مدرسۀ مسلول ، از لحظه ای که بچه ها توانستند ، بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند ، و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند . من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم ، و مغز من هنوز ، لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را ، در دفتری به سنجاقی ، مصلوب کرده بودند . وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود . و در تمام شهر ، قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند . وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا ، با دستمال تیره ی قانون می بستند ، و از شقیقه های مضطرب آرزوی من ، فواره های خون به بیرون می پاشید . وقتی که زندگی من دیگر ، چیزی نبود ، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری ، دریافتم ، باید . باید . باید . دیوانه وار دوست بدارم . یک پنجره برای من کافی است . یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت ، اکنون نهال گردو ، آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش معنی کند . از آینه بپرس ، نام نجات دهنده ات را ، آیا زمین که زیر پای تو می لرزد ، تنهاتر از تو نیست ؟ پیغمبران ، رسالت ویرانی را ، با خود به قرن ما آوردند ، این انفجارهای پیاپی ، و ابرهای مسموم ، آیا طنین آیه های مقدس هستند ؟ ای دوست ، ای برادر، ای همخون ، وقتی به ماه رسیدی ، تاریخ قتل عام گل ها را بنویس . همیشه خواب ها ، از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند . من شبدر چهار پری را می بویم ، که روی گور مفاهیم کهنه روئیده است ، آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟ آیا من دوباره از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت . تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم !؟ حس می کنم که وقت گذشته است ، حس می کنم که «لحظه» سهم من از برگ های تاریخ است ، حس می کنم که میز فاصلۀ کاذبی است در میان ، گیسوان من و دست های این غریبه ی غمگین ، حرف به من بزن ، آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد ، جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟ حرفی به من بزن ، من در پناه پنجره ام ، با آفتاب رابطه دارم ... شعر از فروغ فرخزاد .
درود بر شما : به وب سایت مجید شمس باغبادرانی خوش آمدیدمطالب،مقالات،تاریخی،فرهنگی،ادبیات،طنز،شعر،روانشناسی ، مشاوره خانوادگی،شغلی،تحصیلی،کارآفرینی،حل اختلافات ، تبلیغات،گردشگری،اکوتوریسم میباشد،این نوشتارها به هیچ گونه حزب و یا گروه خاصی وابسته نمیباشد و بر اساس ادبیات عامه ، طنز و زبان مردم و تاریخ شفاهی تنظیم شده است ، هر گونه سوء استفاده از مطالب و یا بهره برداری از عنوان ، نام ، شغل ممنوع است و طبق قانون قابل پیگیری است ، به آشنایانتان معرفی فرمایید ، در صورت خواهان ارتباط با اینجانب یا پرسش و مشاوره در زمینه های تحصیلی شغلی سازشی روانی با شماره ی اینحانب میتوانید تماس بگیرید یا در پیام رسان ایتا یا وات ساپ پیام بفرستید . شماره ی همراه : ۰۹۱۳۷۲۸۵۳۵۷ با سپاس