در پیچ و تاب زلف زیبای زنده رودی سبز و مانایی نور یزدانی با سپیداران سر برآوردی در میان کوهها دشت و صحراها عشق و ایمانی یادگار ماندی دفتر یادت هر قدم خاکت سبز و پر باغی باد صبحگاهی شانه ها کرده رنگ و رخسارت قطره ی شبنم شستشو داده برگ و شاخسارت بیقرار گشته بلبلان مست جادوی نرگس چشمت گل به باغهایت برقرار مانده تا ابد پیدا شهر تاریخی ریشه ی مایی سربلندی و روشنی بخشی هر قدم جاریست رود و هم جویی دور هم گشتند سبزه و شادی نور یکتایی جشن و پیروزی شور و شیدایی مانده ای تا حال از جفا ظلمت آشوری و تازی گو چه آمد بر سر و بومت طفل و یارانت پور و شویانت بهر نابودی تا نماند از تو رسم یکتایی دست مردانی شیر میدانی متحد گشتند عاقبت ماندی خرم و جاوید دشمن زارت گور به گور گشت و خرمنی از خاک قصه ی عبرت و آن هم تماشایی بیکران لشکر پهلوان استوار پر ستبر چون کوه از درون کندند هرزه خارای ظلم شیطانی باشدش نامش فرخی زادی شهر زیبایی شهر یزدانی باغ جاودانی آتشین باغی قلب ایرانی باغبادرانی ***