ای زمین اندکی بنما درنگ لرزشی کمتر نما و پر نکن دلهای ما را از شرنگ ! کم نبودست رنج بیماری سیل بنیان کن حبس در خانه ها یا که جنگ و ماتمی در روز و شب اندکی بنما تامل طاقتی نیست در بدن !؟ ما ز خود دانسته ایم ای زمین آرام صبرت به پایان آمده نیست دیگر در وجودت صبر و آرامی کهن ! از سیاهی مردگان بر روی خود مرگ بچه ها هر طرف فقر و رنج نداری لاف یاران اهرمن آتش بیاران معرکه پایمال کردن حق زندگی سیل خون راه انداختن هر طرف نیک گر بنگری باغی نبودست در دلت رفته است سر سبزی از برت نیست قطره آب پای گلی یا که مرغان هوا تشنه اند در سرت بسته اند حق آبه های کودکان در گهواره ات روی هر قبری نشسته است مادری داغدار رخت مشکی بر تن خود کرده است بیدهای مجنون تنت !؟ ای زمین مهربان صبرت به پایان آمده نیست دیگر در تو طاقتی گران از تحمل واقعا اندکی بنما درنگ ! تا شود کهنه این زخمهای کهن فرصتی بنما به ما طاقت برون رفت از بدن ! تا خدای چاره ساز آخر پیدا کند چاره ای برون رفت از این جهت !؟ ای زمین اندکی بنما درنگ .