تا باز کردیم در این زمانه چشمان خود ، به دنیا ، جز آه و ناله و فریاد و مرگ ، چیزی دیگر نبود ، گاه گاهی اخبار بد از جهان و حال و روزگار ، جنگ و مصیبت و فریاد درکنار و خانه ی همسایگان ، جز کشتار و گریه ی زن و بچه ها ، شنیدن ، چیزی دیگر نبود ، دیو مرگ و خشکسالی و دروغ و خصم به هم داده بودند دستها ، محکم بسته بودند کمرها بهر ما ، بر هوا رفتن عمر و زندگی و آرزوی مردم وطن ، ماندگار برای ما ، چیزی دیگر نبود ، تا آمدیم بیاساییم و لختی درنگ کنیم بر این زمین ، فریاد واغوثا و امصیبتا رسید بر گوشمان مدام ، در گوشه ای از این ملک داور ، جز خرابی سیل و زلزله و فنا ، چیزی دیگر نبود ، خواستیم بر گردن نهیم وارثان خطبه ی غدیر بر سر ، گردن شکست و جابجا شد کمر ، جز درد جانکاه و عزا چیزی دیگر نبود ، در بدر رفتیم به صحرا و باغ و چمن ، بهر رنج و کشیدن نان و آب از خاکمان ، آمد ندایی به گوش ، خموش ای مرد دهقان ، هان بدان دانا ، کشتی نکاری و نباشدت امیدی به آن ، جز خشکی رود و قنات و چاه و فنا ، چیزی دیگر نبود ، کردیم اشارت به سوی بندر و بار و چاه بهار ، افتاده ایم در چاه قرض و اجرا شد سفته ها ، حالیا حالمان جز محنت و گوشه نشینی و غم ، چیزی دیگر نبود ، آمدیم گوشه ی بازار و کنج دنجی اجاره ، بهر نان ، کردیم دکانی به پا و ریختیم اجناس قسطی به آن ، حالیا مانده بر دست و خراب شد جملگی اثاث دکان ، مانده برما دوصد قرض و روسیایی نزد خلق خدا ، فقر و فلاکت و التماس ، بر طلبکاران ، حال ما دگر ، چیزی دیگر نبود ، پیری بیامد و بگفت چاره ی ما مرکب است ، هم هست شادی اهل بیت و هم تجارت است ، ناگهان مرد نابینایی بزد بر ما و بمرد زود ، رفت گوشه ی پارکینگ مرکب و ما هم به حال نزار ، زندان ، حال ما جز زانوی غم در بغل گرفتن ، چیزی دیگر نبود ، گفتم شاید پدر کمک کند ، این بیچاره را ، ناگهان رفت فشار بالا و بیفتاد قلب او ز کار ، رفتن سر به بالین و حساب اطبا مدام ، این بوده است کار ما و چیزی دیگر نبود ، تا آمدیم به خانه شویم و لختی بیاساییم ، ناگهان مامور پاسگاه بیامد و داد مشتی کاغذ به ما ، گفتا همسرت اجرا گذاشته سکه ها و خانه ی مشترک ، حالیا فردا بیا با ضمانت نزد دادگاه ، گر نیایی میشوی بسته دستان و آوریم اینجا ، خاموشی و بیخودی حرف زدن شد کار ما ، دیگر ، چیزی دیگر نبود . آخرش بزرگان با سفارش و قسم دادند ما را دوباره صلح ، آمد به خانه همسر و دگر جز فزون بار غم و محنت و قهر ، حال ما ، چیزی دیگر نبود ... ای خدا شاهدی بر جفای روزگارت و بلای وارثان صالحت !؟ این زندگی و این زمانه جز بلا و محنت چیزی دیگر نبود ، گر تو داری باز محنت و عذاب جدید که یادت رفته باشد فرستی العیاذ ، پس زود فرست بر ما ، تا که باز هست دو چشممان و نفس میرود بالا حالا ، بار میکشیم باز بر خود جمیع بلا و کمی محنتها ، این زندگانی در این عصر و زمان جز بلا و عزا و صبر و مصیبت ، چیزی دیگر نبود ...