برای رفتنت شعر گویم یا برای آمدنت شاید قسمت ما آن بودست که از اول نبینمت * دفتر دلم پر بود ز عشق به بودنت پیر رهنمایم بودی ای رخت مشتاق دیدنت * سرو جاوید سبز خانه ام بودی از چرا رخ برکشیدی و کشیدی به سر این سپید پیروهن تنها * تک تک واژه های احساسم را تومیکردی معنا حالیا تا به جان آمدم دیدم نبوده ای تنها * بار دیگر امروز دلم گرفت رفتم باز به باغی نزدیک اینجا * پر بود آنجا از درختان پر برگ و غنچه های زیبا * بر سر هر شاخسار گل فریاد میزد بلبلی شیدا چتر برگ باز شده بود پیروهن قرمز بر تن گلها * نقش میزد دایم بر هوا این صدا آب طلا پر شده بود و یاقوت بر گلها * پرسیدم کوجا رفت از این مکان از این باغ زیبا آن یگانه مرد آن فرزانه ای بی همتا * پس چرا نیست در جوابم یک صدا یی تنها پس چرا خاموشید گوییا مرده است صاحب اینجا !؟ * ناگهان خاموش شد اندک صدایی مانده در نزدم فوری بر دلم آمد ندایی والا * گفتا خموش باش از این کلام و گفته ها بس که خوب بودست او بردندش زود به سمت بالا * بر زبر بالای این جهان باشد خانه اش حال او باشد همیشه والا * در کنار یار و انجمن دلها او ندارد هیچ درد و غمی از ما * داد زدم فریاد این نباشد انصاف و من تنها راحتم کن از غم تنهایی یا بگو که او آید اینجا * گفت آن ندا دوباره بر من اصل دنیا بوده است ز روز اول بر هوا * لاجرم هر که آمد در این سرای او بوده است تنها پس رود هم روزی از جهان خود بخود تنها * شک نباشد هم شما و هم ما نخواهیم باشیم تا ابد اینجا * اندکی مسرور گشتم از این سخن زیبا این جهان نباشد پایدار و من همیشه تنها ....