وهشت = بهشت نامی کهن است که با ترکیب ماندگار به وهشت ماندگار یا بهشت ماندگار یعنی محلی سرسبز به مانند بهشت است اشاره دارد . شاید هم دلالت بر این دارد که خشکسالی و کم آبی در آن مکان وجود ندارد و همیشه سرسبز خواهد بود . نام وشمندگان ، وشمندگون ، بشمگان و بشمگون برگرفته از همان نام وهشت ماندگار یا بهشت ماندگار است که در زبان مردم در طول زمان کوتاه و با گویش محلی کمی تغییر یافته است . بهره مندی از نام بشمندجان و وشمندجان تغییر نام کهن بخاطر نبود حرف گاف در الفبای تازی و به گویش عربی است و از ریشه های فارسی آن به دور است و بهتر است همان بهشت ماندگار یا بشمگان بویژه در تابلو نویسی در سطح شهر استفاده شود . اردا یا اردان : نام یکی از مکانهای سرسبز و باغ های کهن است که ریشه ی نام به اردان پسر مردانشاه حاکم ایالت مرکزی و اسپادان است که نسب وی به مردم باغبادران میرسیده است . وی در زمان ساسانیان با پرداخت قسمتی از هزینه ها و بخشیدن مالیات حکومتی اهالی به دربار به درخواست اهالی و بزرگان شهر ، کار حفر قنات از بالا دست و ساختن چرخاب و جوی و نهر آب را در طول مزرعه ی اردا که بالاتر از سطح آب رودخانه بوده و قابل آبیاری با آب جاری زاینده رود نبوده را انجام میدهد و به پاس این تلاش اهالی نام اردا یا اردان را بر این مزرعه که دومین مزرعه ی کهن شهر پس از بشمگان است می گذارند . لازم به یاد آوری است که روز بیست و پنجم هر ماه در گاهشماری ایرانیان کهن که هر روز ماه را نامی نهاده بودند به فرشته ی اردا که بر تمامی مخلوقات الهی نظارت دارد هم دلالت دارد و روزی مبارک بوده است ، که در این روز به نو شدن و نو خریدن می پرداختند . کلمه ی اردا ایسوار یا اردا به معنی اردوگاه و مکان لشکر و سپاه هم گفته می شود . استفاده از نام اردال هیچ سندیت و وجاهت تاریخی ندارد و بهتر است در تابلوهای شهر کهن و گردشگری باغبادران از نام اردا یا اردان استفاده شود و اردال نامی اشتباه است . هلابی = هل +آبی ، هل به معنای دانه یا گل کوچک است و با پسوند آبی به مکانی گفته میشود که محل رویش گلهای آبی کوچک است . به احتمال زیاد بر روی تپه ها و دامنه های اطراف این محل که نزدیک به رودخانه و دارای رطوبت کافی بوده است گلهای فراوان و زیبا رشد می کرده است . و از تفریح گاههای مردم از گذشته های دور تا به حال بوده است . این مکان امروزه در همسایگی زاینده رود و مزرعه ی اردا است که با آب قنات در گذشته و امروز با موتور آب مشترک با مزرعه ی اردا آبیاری میشود و دارای مناظر زیبایی است که همیشه اهالی و گردشگران و طبیعت دوستان را به خود جلب کرده است . لاقاتات = لا + قاتات ، نامی ترکیبی ترکی و فارسی است . لا به معنای دره است و قاتات به مکانهایی گویند که خاکش را برداشته اند تا آبیاری شود ، این مکان تا چندین سال قبل هم اهالی به یاد دارند که دارای خاک رس و ماسه و شن خوبی بوده است که چند محل به نام رس کن داشته است که در حال حاضر آثاری از آنها وجود ندارد ، در گذشته با ابزارهای ابتدایی از خاک رس این محل خشت و گل خانه ها و برج و باروی شهر را فراهم می کرده اند ، و از شن و ماسه هم در جاده سازی و مرمت کوچه ها و راهها استفاده میشده است ، که در نهایت با برداشت خاک رس و ماسه و شن این مکان بالادست ، هم سطح زاینده رود و نهر صحرا بالا میشود و با جوی آب آبیاری میشود . امروزه این مزرعه ی کهن در حصاری از آجر و بتون و فولاد چشم اندازها و زیبایی های آن برای همیشه از بین رفته است . گد = عبادتگاه ، ستان = مکان مانند مسگد = عبادتگاه که عربی آن مسجد است . گدستان = مکان عبادتگاه ، به مکانی گفته میشود که در مجاورت زاینده رود و دشتها و ارتفاعات آن اولین سکونتگاه اقوام مهاجر آریایی بوده است و اولین آتشکده و استودان و ساخت و ساز در دره ی زاینده رود تا نزدیک شهر سامان در اینجا ساخته میشود . در گذشته محل سکونت اقوامی از زاگرس نشینان عیلامی و چراگاه آنان بوده است که پس از تخریب سکونتگاه آنان توسط آشوریان و بلاهای طبیعی در اختیار قبایل کوچنده ی آریایی قرار میگرد . با فروکش کردن زاینده رود در حدود ۴۰۰۰ سال قبل و قرار گرفتن این محل در محل تلاقی جاده های ابریشم مرکزی و شاهراه شرقی غربی و شمالی جنوبی این محل به مکان مذهبی و داد وستد کالا به کالا تبدیل میشود و کم کم به سکونتگاهی به نام گدستان که دارای چندین کاروانسرا و آتشکده و بازارچه میشود که در حمله ی تازیان و بلاهای طبیعی و حمله ها به مکانهای استقرار اسماعیلیان توسط نمایندگان خلیفه ی بغداد یا حکومت سلجوقیان که محل استقرار طرفداران حسن صباح و اسماعیلیان بیشتر بر قله ها و مکانهای کهن بوده تخریب شده است . پس نام گزستان هیچ ارتباطی با ریشه های فارسی آن ندارد و بهتر است در تابلوهای شهر از نام کهن گدستان استفاده شود . دور آدران = پهلو ، کنار یا همسایه آتشگاه یا آتش یا آبادی آدران است . به نظر میرسد پس از گسترش شهر مذهبی گدستان و آتشگاه یا آدران آن جمعی از ساکنین به این فکر می افتند که در روبروی محل و غرب گدستان به کار کشاورزی و پرورش اسب مشغول شوند و با پلی که در انتهای تپه ی مهرسیاه در مجاورت گدستان و آدران ساخته بودند کم کم به این طرف رودخانه می آیند و با سکونت در محل جدید اهالی گدستان به آنها دور از آدران یا دورآدران که به معنی اطراف یا دور از آتشگاه یا آدران است می گفتند . آثاری از این آبادی کوچک دورآدران که محل رس کن هم بوده است و آثار زیادی از کوزه ها و ظروف سفالی و فلزی در آن پیدا شده بود و ماسه های خوبی داشت و خرابه های اندکی از آن مانده بود در گذشته های دور در روبروی تالار نگین زاینده رود وجود داشته است . نام دورباط به معنای دو کاروانسرا که ترکیب دو فارسی و رباط عربی است از ریشه های این مکان که از سکونتگاههای کهن مردم دره ی زاینده رود است به دور است و بهتر است همان نام کهن و زیبای دورآدران = پهلو و اطراف آتشکده استفاده شود .. ادامه دارد ....
... مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ کنار بسترت برپاست دایم ساز غم ها و مصیبت ها !؟ مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ درختان کهن خشکیده و جمع ماهیان مرده !؟ مگر حالی زما مانده که بینی حال زار ما !؟ مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ نفس هایت بریدست و رگهای دلت بسته !؟ به یکباره جهیده دردجانکاهی درون نازک قلبت !؟ مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ ... تو رفتی ، تو رفتی تا نبینی باغهای خشکیده ی ما را !؟ تو رفتی ، تو رفتی تا نبینی بلبلان بی صدا خفته ز داغ مرگ گلها را !؟ تو باید می رفتی و میمردی !؟ چون احساس لطیفی داری ای آب !؟ مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ تو باید چشمهایت فرو می بست از این نامردمی ها !؟ مترسک مردمی پست و فرو مایه !؟ که بر همسایگی نامبارک آباد دلت لبخند شقاوت را ، ز کفتارهای خونین پوزه ، نقاب بر صورت اهریمنی خود عاریه دادند ، و سرسبزی و شیدایی و شادی را گرفتند و به تاراج برده اند تا حال !؟ مگر تاب و توان دیدن ناراحتی داری !؟ تو رود جان فزا و مادری مهربانتر از برم بودی !؟ چه بهتر آنکه نباشی و نبینی حال دایم زار ما را !؟ چه بهتر آنکه میرفتی و میمردی !؟ تو احساس لطیفی داری ای آب ، تو رفتی تا نبینی حال ما ای مخلوق خدا ای مادر ما زاینده رود مرده ی ما ...♡♡♡
ایران
،اصفهان
،زاینده رود
،تاریخ
من تو را وقتی گفتم دوست میدارم که انشای زیبای احساست را از روی دستان فرشتگان رو نویسی کردم و روی زیبایت را در پژواک ماه در آب و نامت را در نجوای سرو باغچه که از دلدادگیت به سپیدار میگفت و من این تقلب را بسیار دوست دارم ... *** بگذار مردم شهرمان فردا قضاوت کنند که ما ذباله های این کوچه نبودیم که در بیابانهای دور دست دفنمان کنند ما گنجهای این خاک اهورایی بودیم که به موزه ها نرفتیم و خاک خورده ایم ...*** گناه من و شما و آنها این است که طنابها طاقت دیدار ندارند و زود پاره میشوند... ولی دیشب از زوزه ی گرگی گرسنه فهمیدم که گوشت و پوست ما آدمیان خوراک خوبی برای آنهاست ...*** شاید یک روز او بیاید و در دستانش نور را تقسیم کند ، همانطور که نوشابه را کودکان تقسیم می کنند شاید یک روز بیاید و آب را به اندازه ی ریشه های درختان جاری کند در کویر خشکیده ی دلهایمان ، شاید یک روز بیاید که فقط همان یک روز است مانده به قیامت و حسابرسی ما ...*** اتاقهایمان کوچک است و خانه هایمان تنگ و دستانمان بسته و آویز بر گردن ... چه میشود کرد !؟ اما من حسی دارم که انگار ریشه ها دارند از جایی دیگر سر بالا می آورند و این را به من پرستویی مهاجر گفت که در بالای آیفن خانه یمان لانه گذاشته است و من هر روز از سر شوق دیدار او یواشکی از گوشه ی لحاف کرسی مان او را می بینم و لذت میبرم ...*** بگذار دایم بگویند کتابخانه ها مشتری ندارند !؟ آیا به کدامین کتاب موجود می توان یقین کرد که آخرش کتابی از کتابخانه های این ملت متمدن سوخته شد یا جابجا شد و یا برنگشت !؟ آیا همین یک سند میتواند مرا به جلوه ای از پرتوی نور حقیقت نزدیک کند !؟...*** ریشه ها را می سوزانند ، سیمان هم میریزد سم هم می پاشند آتش هم میزنند خاکسترشان را به باد هم میدهند تا از نو جنگلی را نیافرینند... !؟ و این یک پرسش وحشتناک و کابوسی است که من را مدام درگیر کرده است که چرا ما تاریخ زندگی آغازیان و بندپایان و حتی کرم انگل آسکاریس روده هايمان را می دانیم اما نمی دانیم که آخر در پس یورش این تازیان مهاجم در هزار و اندی سال قبل ، آیا ما با گل و بلبل و شیرینی دروازه های شهرهایمان را به روی آنها گشودیم یا آنها با منجنیق ها و دیوارکوب ها و بستن آب و خوراک بر مردم و کودکان و ساختن پله هایی از اجساد متعفن شب پرستان ساختند و از روی آنها گذر کردند و ما را نجات دادند و به بهشت بردند !؟ هنوز هم از پس سالها و مطالعات جوابی به من حداقل داده نشده است و نخواهند داد ... !؟ ...*** چه دنیای جالب ، خنده دار و ناراحت کننده ای می بینم !؟ یک طرف در سالن های رقص و پایکوبی و آواز و طرف دیگر با کمربندهای انتحاری به انتظار مرگ خود و مردم ثانیه شماری می کنند .!؟ یک طرف به پیوند دست و پا می اندیشند و رفاه و نجات ما مردم ، ولی طرف دیگر به نام خدا با قساوت دل سر می برند !؟ چه دنیای عجیب و بی سر و سامانی من می بینم ...!؟ ...*** دستهایمان را در این فصل سرد و خزان زده در باغهای سرد و خشکیده ی دلهایمان خواهیم کاشت تا بزودی شکوفه های عشق و یکرنگی و شادی جوانه بزنند ... ما این رسم کهن را از نیاکان کشاورزمان آموخته ایم که دانه ها را به سبزه و سبزه ها را به شادی و نور تبدیل می کردند و چه زیباست این نکو داشت واین آیین دوست داشتی که باید هر روز ادامه یابد ...
ایران
،اصفهان
،زاینده رود
،نثر
وقتی تو نیامدی ، او آمد سوار بر اسبی سیاه با سبدی پر از دروغ... وقتی تو نیامدی باغها خشک شدند شاخه ها افتادند و پرنده ها هم به انتظار گلها دیگر نخواندند ... چقدر نشست دخترک جوان به انتظار عشقش ولی امان او را اعتیاد برده بود و او پیر شد و نیامد ... شاید باور نکنی مدتها است که دیگر جارو و آب هم درب خانه ها به استقبال قدمهایت نمیزنیم ... بگذار گرد و غبارها هم روی هم بمانند ... دیشب وقتی به آسمان نگاه کردم دیدم ستاره ها هم مدتی است چشمک نمیزنند و ماه هم زیبایش را در چادر ابری سیاه از خجالت مخفی کرده بود ... وقتی حیوانات گرسنه را می بینم از گرسنگی خودم یادم می رود ... امروز چند بچه ی خردسال را دیدم که کتابهایشان را داشتند میفروختند تا نانی بخرند ... تو نیا آنقدر نیا که آمدنت هم بی ارزش شود بی ارزش تر از کلیه و قرنیه ی چشم یک جوان برای سرمایه ی کار ... و بی ارزش تر از حراجی فرزندانت در بازارهای اهریمنان در پشت آب ها ، تو نیا آنقدر نیا تا بی ارزش شود ریشه های درختان سر به فلک کشیده ی خرمایت در سرزمین کهن که حتی قاچاقچیان درختان در پشت دریاها از خریدن آنها سرباز زنند ... برای خونین شدن بستر خشک رودهای کهنت نیا ... برای زندانی شدن فرشتگان نگهبان آبهایت که در لوله ها اسیرند نیا ... برای ضجه ی مادران جوان مرده نیا .... برای گورهای دسته جمعی مان که مدتها کنده شده اند ازفردای لرزش زمین ناآرام نیا ... اگر خواستی بیا فقط برای یک حرف که گفته بودی چون خدا خواسته می آیم بیا .... بیا و دلهای مرده ی ما را بارانی کن و زنده کن هستی را ، ای نجات دهنده ی امت ها و ای خورشید پشت ابرها و ای شهسوار جاده های انتظار چشم براهی . بیا و وعده ی خدا را در سرتاسر جهان تب گرفته ی امروز جاری کن تا چشمان ما را که هنوز از داغ های روزگار بسته نشده است با تماشایت درخشان تر و شاد تر شود ، بیا و ما را بهاری و نورانی کن و زمین و موجودات و آبها را سرسبز ، ای حجت حق الهی و ای صاحب الزمان عج ای منجی دادرس و ای وعده داده شده در تمام کتابهای آسمانی بیا ...
ایران
،تاریخ
،نثر
،ادبیات
شادی یک برگه کوپن نیست که با او بخری مرغی را ، یا که یک چوب خطی نیست که در دست تو و شیر فروش ، حک گردد بر او خط خرید صدرم شیری را !؟ شادی در لذت چشمهای زمختت به نگهبانی صفرهای حبابی که به زندان تنت منگنه گشته نخواهد بود !؟ شاید او فکر کند که در ایوانی ز طلا یا که در دیواری ز سنگ خریداری شده از پشت دریاها بتواند به اسارت گرفت این کالا را .... ولی من که دیروز در پشت چراغ قرمز شهری نزدیک در میان این همه دود و غبار و صدا دیدمش نعره زنان با زدن بوق و چراغ و فریاد در پس صندوقچه ای کوچکی که در دستانش بود و سرش را در آن مخفی می کرد می گفت بلند ، چند روزی است که ای زن خسته شده ام از تپش قلب و فشار رگها ، پس کجاست این همه شور و شرر که روا ناپیداست!؟ پس کجا رفت آسایش و شکفتن گلبرگ خنده ی ما !؟ من که به هر جان کندنی بود مهیا کردم از برت زبر نیل به این سرمنزل بی همتایی !؟ تا بگیرم ز تو شادی و دلگرم شوم از این همه دلواپسی ها... !؟ ناگهان دید بر میدان پسرک گلفروش که به همراه چند دسته ی گل رنگارنگ و دو سه دفتر و مداد ، داشت سرمشق معلم را می نوشت و چه سرخوش بود که امروز بفروخته است چندین شاخه ی گل سرخ را ، که بگیرد به بهایش چند نان و تکه پنیر تا ببرد به بر مادر پیرش و چه شاد بود و خوشحال و چه آسمانی شده بود آن پسرک گلفروش که شاد کرده بود مردم را و شمیم خوش گلهایش برفته به درون ماواها و هم از پس این خوشحالی با خاطره ی شاد به همراه خوراک می رفت به نزد خانه ی خود ... و چنین بود و شد که از پس دیوار بلند شیشه و آهن و دود من یقین دارم که آن مرد شریف دگر فریاد نزند داد بر سر زن و بچه ی بیچاره ی خود ...
ادبیات
،نثر
،شادی
،زندگی
سلامت روان توسط محققان و دانشمندان از فرهنگهای مختلف به صورتهای متفاوتی تعریف شده است . مفهوم سلامت روان شامل احساس درونی خوب بودن و اطمینان از کارآمدی خود ، تکیه بر خود ، ظرفیت رقابت ، تعلق بین نسلی و خود شکوفایی توانایی های بالقوه ی فکری و هیجانی و غیره می باشد . البته با در نظر گرفتن تفاوتهای بین فرهنگها تعریف کاملی از سلامت روان غیر ممکن است . با وجود این بر سر این امر اتفاق نظر وجود دارد که سلامت روان چیزی فراتر از نبود اختلالات روانی است . به این معنا که تنها نمی توان به لحاظ نداشتن بیماری روانی سلامت روان را در یک فرد صد در صد تایید کرد . با اینکه بسیاری از ما از بیماری خاص روانی رنج نمی بریم اما واضح است که برخی از ما به لحاظ روانی سالم تر از دیگران هستیم . آنچه مهم است حفظ و پایداری سلامت روان نیز مانند سلامت جسم اهمیت دارد . بهداشت روانی عبارت است از مجموعه ی عواملی که در پیشگیری از ایجاد و یا پیشرفت روند وخامت اختلالات شناختی ، احساسی و رفتاری در انسان نقش موثر دارد و هدف اصلی آن پیشگیری از وقوع بیماری هاست . مشکلات در زمینه ی بهداشت روان از بدو پیدایش بشر وجود داشته است و هیچ فردی از هر طبقه ی اقتصادی اجتماعی خاصی در برابر آنها مصونیت نداشته و خطری است که بشر را همیشه تهدید می کند . هر چند پیشرفت صنعت و فن آوری در گروههای انسانی قدرت و ثروت را بالا برده است ولی امکان زندگی با صلح و آرامش و اطمینان را از شدت و کیفیت انسان جدا کرده و کیفیت فدای کمیت شده است و انسان در عصر حاضر با دنیایی از امکانات و ثروت و قدرت احساس تنهایی می کنند . در حقیقت اعتدال و تناسب کنار رفته و مشکلات عصبی روانی و روان تنی جانشین آن شده است . و این عوارض فیزیکی و روان شناختی چنین مشکلاتی توانایی برای عمکرد مناسب در خانواده ، جامعه و محل کار را نامناسب نموده است و در بسیاری از موارد باعث از هم پاشیدگی خانواده ها ، سوء مصرف مواد مخدر ، خودکشی ، بیکاری ، فقر و انزوای اجتماعی می گردد . و این در حالی است که بسیاری از این عواقب بحرانی با توجه نمودن به بهداشت روانی و حمایتهای به موقع افراد قابل پیشگیری است و میتوان از هزینه ها و خسارتهای فراوان انسانی و مادی جلوگیری کرد ...
درود بر شما : به وب سایت مجید شمس باغبادرانی خوش آمدیدمطالب،مقالات،تاریخی،فرهنگی،ادبیات،طنز،شعر،روانشناسی ، مشاوره خانوادگی،شغلی،تحصیلی،کارآفرینی،حل اختلافات ، تبلیغات،گردشگری،اکوتوریسم میباشد،این نوشتارها به هیچ گونه حزب و یا گروه خاصی وابسته نمیباشد و بر اساس ادبیات عامه ، طنز و زبان مردم و تاریخ شفاهی تنظیم شده است ، هر گونه سوء استفاده از مطالب و یا بهره برداری از عنوان ، نام ، شغل ممنوع است و طبق قانون قابل پیگیری است ، به آشنایانتان معرفی فرمایید ، در صورت خواهان ارتباط با اینجانب یا پرسش و مشاوره در زمینه های تحصیلی شغلی سازشی روانی با شماره ی اینحانب میتوانید تماس بگیرید یا در پیام رسان ایتا یا وات ساپ پیام بفرستید . شماره ی همراه : ۰۹۱۳۷۲۸۵۳۵۷ با سپاس