این شعر را مرحوم علی اکبر خان دهخدا پس از آن که شهید میرزا جهانگیر خان مدیر روزنامه ی صور اسرافیل را در خواب دید سرود زیرا مدتی از کشته شدن وی و مشروطه خواهان و سرداران ملی که در باغشاه بدستور محمد علی شاه انجام گرفت میگذشت ، در خواب دید که او به وی اشاره کرد ، استاد یادی از ما نمیکنی !؟ دهخدا از خواب پرید و همان دم شروع به سرودن این شعر پرداخت و اینک متن سروده : یادآر زشمع مرده یادآر ، ای مرغ سحر ! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفحهی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری یادآر ز شمع مرده یادآر ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب دل پر ز شعف ، لب از شکرخند / محسود عدو ، به کام اصحاب رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب اختر به سحر شمرده یاد آر چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق ، نگار خانهی چین گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین زآن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین از سردی دی فسرده ، یاد آر ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود بر بادیه جان سپرده ، یاد آر چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهی طلائی وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد ، / گِل بست زبان ژاژخائی زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی پیمانهی وصل خورده یاد آر / یاد آر ز شمع مرده یاد آر ...